منوی اصلی
نتیجه جستجوی مقالات "احساس پوچی"

پرسش‌وپاسخ

Question/Answer

سوالات خود پیرامون مسايل پزشکی را از سبزوسالم بپرسید. توضیحات بیشتر

جستجو در سوالات پزشکی و سلامت

همیشه سرم درد میکنه اضطراب دارم بیقرارم،خوابم نمی بره احساس پوچی میکنم به شدت عصبی هستم از قرص خسته شدم کمکم کنید.
باسلام خسته نباشید خانمی 32 ساله هستم . نزدیک دوسال هست که افکاری ازقبیل اینکه هرلحظه ممکن واسه خانواده ام اتفاقی بیفته خدا نکرده ازدست دادن خانواده ام مرا آزار میدهد .احساس پوچی میکنم. هیچ چیز من را خوشپحال نمیکند. همش دلشوره دارم دستام درد میکنه گردنم هم درد میکنه دکتر میرم میگن هیچ مشکلی نیست .زیاد فکر کردن دردآنهارا تشدید میکند .همش احساس میکنم یه مریضی دارم یه پسر 3 ساله دارم .اخیرا مشکلات زیادی برایم پیش آمده احساس میکنم دارم زیر این مشکلات له میشم .احساس خفگی بهم دست میده .هیچ چیز آرومم نمیکنه.
سلام.من دختری 19ساله هستم و حس میکنم که دچار افسردگی شده باشم ولی مطمئن نیستم.از وقتی محصل بودم تا به الان بخاطر درس هام و شکست در این راه واقعا ضربه های زیادی خوردم...من خیلی روی درسهایم حساس بودم و بخاطرش از خیلی چیزها گذشتم حتی سلامتیم! دیگر درس خواندن برای من تبدیل به یک خود آزاری شده بود ولی با این حال شکست میخوردم و این حالم را بدتر کرد...مرتب مشکلات گوارشی پیدا میکردم و فکر میکنم معدم هم تحت تاثیر قرار میگرفت و کافی بود ذره ای به خودم بخاطر درس سختی بدهم تا معده ام بهم بریزد. من این موضوع را نادیده گرفتم و با قرص و دارو سر کردم تا به الان که کنکوری شده ام...احساس پوچی میکنم و نمیتوانم درست درس بخوانم چون باید ساعات زیادی مطالعه کنم ولی انگار مثل گذشته نمیتوانم و احساس خستگی مفرط میکنم...این وضعیت مرا خیلی نگران کرده...ناامیدی و خستگی و یکنواختی و مشکلات جسمی دارد باعث میشود من برای کنکور که همه ی آینده ی من به ان بستگی دارد نتوانم به خوبی عمل کنم...خواب های آرامی ندارم و نزدیک به سه سال است که تقریبا یک شب درمیان خواب های آشفته ی زیادی میبینم. نمیدانم چکار کنم و از طرفی خجالت میکشم که به خانوادم بگم میخواهم به روانپزشک یا مشاوره فردی مراجعه کنم چون میدانم آنطور که باید این موضوع جدی گرفته نمیشود! میشه به من کمک کنید و بگویید با این تفاسیر من چکار باید بکنم؟و چجور مشکلم را حل بکنم؟
سلام وعرض ادب خدمت دکتر گرامی من خانمی ۲۳هستم که دراواخر سال سوم دبیرستان دچار ناراحتی اضطراب وترس شدم وچندسالی تحت نظر روانپزشک بودم درحین این بیماری برام خواستگار اومد و به اصرار خانواده ام ومهر تاییدی انها من باایشون ازدواج کردم راستش تودوران نامزدی چندباری خواستار به هم زدن این نامزدی شدم ولی اصرار خانواده بازم جلودارم شد راستش من حرف زدن و طرزپوشش وفرهنگ و رفتار این آقا وخانواده ش رو نمی پسندیدم وبه دلم ننشسته بود تااینکه ازدواج کردم وحاصل ازدواجم یه دختره من همیشه پیش خودم میگفتم اشکال نداره این آقارو عوضش میکنم از همه لحاظ تاحدودی اونجوری که میخوام شد ولی باید مدام بهش برسم بگم اینو بگو اونو نگو خسته شدم کم آوردم راستش الان احساس پوچی میکنم نه هدفی دارم نه به چیزی دلخوشم چون اونجوری که برازندگیم تصمیم گرفته بودم نشد مسیر زندگیم عوض شده من خیلی به ادامه تحصیل داشتم که خانواده ام با اونم مخالفت کردن َخودمو اینطوری دوس ندارم چه کار کنم از همسرمم زده شدم تحملش میکنم فقط?????همین کمکم کنید بگید چه کار کنم ???????بعد من مدتی میشه دارو هامو قطع کردم اصلام دوس ندارم دارو مصرف کنم چون تواین ۵سال بهترنشدم هیچ عوارض قرصا کل بدنمو وسلامتیمو بهم ریختن
ناراحت که میشم یه دفعه خوابم میاد و چشمهام طور دیگه دید داره یعنی احساس پوچی میکنم خیلی بد بینم خیلی تو فکرم ومغزم فکرهای بد هست مثلا شوهرم میره بیرون برگشت بهش تهمت میزنم کمکککککککم کنید رها بشم
سلام ... بنده دختر مجرد 36 ساله ... خواهش میکنم جواب من دقیق بدید ? حال خوبی ندارم من حدود 20 سال پیش بر اثر عقد ناموفقی خلق و خوی ثابتی ندارم و بیشتر بیرون ک میرم بر اثر نکته ای حالم بد میشه و خلقم کاملا پایین میاد و هرجا هستم و پیش هرکسی فقط میزنم ب گریه و بی قرار میشم و میخوام سریع بیام منزل خودمون و با مادرم صحبت کنم تا کم کم انرژیم بدست بیارم . مثلا امروز صبح تا ظهر بیرون از خانه بودم و با دوستم سر ی کلاس و با انرژی و شاد و تا وقتیم اومدم منزل خوب بودم (حتی داشتم برنامه ریزی واسه بعدازظهر میکردم ک بیرون بریم ) ولی ی دفعه بر اثر نکته خیلی کوچکی ب محض رسیدن تو منزل خلقم اومد پایین و کاملا بی حوصله ک جواب کسیم نمیتونم بدم و حالت بی قراری و پرخاشگری گرفتم و گریه تا چند ساعت و کاملااااا ناامید و احساس پوچی پیدا میکنم و واقعا خودم میبازم مثل حالا ?? در ضمن تمرکزمم کم شده و معمولا ب گذشته فکر میکنم چند سال پیش ب مدت چهارسال داروهای والپروات سدیم .. پروپرانول .. کلونازپام و یا گاهی دیازپوکساید .. سرترالین و گاهی فلوواکسامین روانپزشک بهم دادن و بعد قطع کردم و حدود ی سال و نیم خلق و خوم ثابت بود ولی گاهی فکر گذشته و البته بیرون رفتن از منزل واسم سخت بود و هست بخاطر خلقم و همچنین قبلا غمناک بودم ک حالا مشکلی ندارم الهی شکر در ضمن یکی از برادرم ویکی از عمه هام بیماری دو قطبی و اسکیزوفرنیا دارن پیروزم پیش روانشناس بالینی بودم گفتن فعلا روزی نیم ساعت پیاده روی سریع بکن و ی سری کار دیگه و بعد ی هفته بیا و گفتن دو قطبی نداری ولی خودم میترسم زیاااد ... چون ی دفعه خلقم بدون جهت پایین میاد و میزنم زیر گریه و حوصله صحبت با کسی ندارم با اینکه ممکن پنج دقیقه قبلش پرانرژی و برنامه ریزی زیاد میکنم برای خودم و درس خواندنم و بگو بخند دارم مثلا خواهشا بفرمایید مشکل من چی ؟؟؟ دو قطبیم ؟؟ حتی درجه پایینش ؟ میخوام با واقعیت روبرو بشم واسه ازدواج و .... میترسم
احساس پوچی میکنم و دلم واسه هیچکس تنگ نمیشه.اسکیزو نشدم
سلام ،چند وقتی هست احساس پوچی میکنم احساس ناامیدی کم حوصله شدم زود خسته میشوم الانم با از دست دادن یکی از نزدیکانم بدتر شدم شب وروزم شده گریه نمیتونم فکرم ازاد کنم لطفا کمکم کنید.?
همسرم مرد مهربون و منطقی هست اما به یک باره دچار احساس پوچی میشود به طوری که کلا تغییر رفتار میدهد و زود عصبی میشود مشکلش چیست و راه های درمان؟
سلام و خسته نباشید .همسرم دچار خشکی دیسک کمر میباشد . برای رفع این خشکی چیکار کنیم.؟و دیگه اینکه به علت عفونت ودردهای شدید از مسکن های قوی مانند آمپول مرفین ، دیازپام وکترولاک استفاده کرده والان با گذشت چهار ماه احساس پوچی وسردرگمی میکنند .برای از بین بردن این حالات چیکار کنیم .ممنون از زحمات شما.
سلام و وقت بخیر به طور مداوم احساس پوچی و اضطراب مرگ دارم. چه باید بکنم؟
سلام پسرس ۲۲ساله وآخرین فرزند خانواده که چند سالی است مدام فکر می کنم ،فکر زیاد همه چی زندگی را ازمن گرفته ،زود رنجم ،مدام احساس می کنم هرجایی می روم دیگران درمورد من حرف می زنند ،نسبت به همه بدبین هستم ،دائما درخودم هستم ،میل به بیرون رفتن وتفریح واستراحت ندارم ،ازهیچ چیز زندگی لذت نمی برم ،احساس پوچی می کنم ،اعتماد به نفس ندارم و.... آیا درمان میشوم ؟به کدام متخصص مراجعه کنم؟
سلام.کسی که احساس پوچی و بی ارزشی شدید میکنه فعالیت اجتماعی اصلا نداره.توام با احساس خودکشی.از روبرو شدن با مسائل زندگی به شدت هراس داره.مشکلش چیه.ممنون از پاسخگویتون
نشخوار فکری شدید،وسواس،کابوس های شبانه در هفته چند روز،خواب آلودگی و احساس خستگی مداوم،ناتمام ماندن کارها،عدم نشاط و شادابی و احساس پوچی و رخوت،ناامیدی و احساس یاس،فکر انتحاری،خوابیدن زیاد و دیر خوابیدن،خودارضایی،تیک عصبی،زود جوش آوردن و از کوره در رفتن و بیقراری،کسلی و گاهی اوقات به دلایلی که مثلا رانندگان بد میرن فحش میدم. البته همیشه خوشبینم و انرژی مثبت دارم اما کم میارم.قبلا خیلی با برنامه و با هدف و پرجنب و جوش بودم.اما الان حتی دوستانی که حتی تماس میگیرند جوابشون رو به سختی میدم و گاهی ناراحت میشوند.بیش از اندازه با گوشی همراهم ور میرم. اشتهام خوبه،صبح ها به زور از تختخواب پایین میام،و گاهی اوقات تا ظهر میخوابم. قبلا خیلی علاقه داشتم مطالعه کنم اما الان حوصله ندارم. به مسافرت و رانندگی علاقمندم.دوست دارم مدی تیشن رو انجام بدم اما اراده ای نداشتم.کمتر میخندم و از ته دل نیست، اما به راحتی دیگران رو میخندونم.اجتماعی هستم. از همه مهمتر اینکه همسرم که ایشان هم شاغل و دارای تحصیلات عالی هستند هم به نوع دیگری دچار اختلال هستند.البته نه با علائم بنده ولی همون استرس و اضطراب رو دارند. هر از چندگاهی دچار اختلاف هستیم. اما حلش میکنیم البته بعد از چند روز... معمولا با همسرم قهر میکنم و از دستشون ناراحت میشم.و گاهی داد میزنم. بسیار سپاسگذارم.
33 ساله ومتاهل ویک فرزند دارم مدتی است بینهایت احساس کسالت و بی حوصلگی میکنم و امید به زندگی ندارم با وجود اینکه از جانب خانواده هیچ مشکلی ندارم ولی به شدت افسرده هستم البته این شرایط نزدیک عادت ماهانه تشدید میشه ولی درکل خیلی احساس پوچی میکنم البته بعد زایمان افسردگی گرفتم و مجبور به خوردن دو دوره قرص سرترالین و نوروزان شدم لطفا راهنمایی بفرمایید
با سلام من خانم هستم و خیلی استرسی و وسواس و حساس...بعضی وقتا احساس پوچی میکنم و فک میکنم اضافیم...3ساله خونه خودمم....رفتم دکتر اعصاب قرص اس سیتالوپرام برام نوشته دوهفته است میخورم ولی اصلا اثری نداشته ...ممنون میشم راهنمایی کنید
سلام.کسی که سرترالین.توپیرامات .مصرف میکنه برای وسواس فکری ولی دچار نا امیدی و احساس پوچی و تمایل شدید به تنهایی و انزوا داره چی مناسب است؟ سپاس
سلام عرض میکنم خدمت شما بزرگواران ....من مرتضی هستم 28 ساله از هفت سال پیش بصورت تدریجی احساس کردم ک نمیتونم روان صحبت کنم و خیلی به مغزم فشار میوردم تا کلمات رو ادا کنم متاسفانه توجه نکردم و اصلا نمیدونستم ممکنه دچار اختلال تکلم شده باشم بخاطر کنکور خیلی تحت فشار عصبی بودم و حرص میخوردم عصبی بودم و این عصبی بودن باعث شده بود ک در گفتار دچار اختلال بشم و هر چقدر بیشتر عصبی میشدم بیشتر در بیان کلمات و جملات با مشکل روبرو میشدم و این کار باعث شد تا منزوی بشم اعتماد بنفسم از بین بره و تنها بشم چون خیلی اطلاعات تو سرم بود ک نمیتونستم براحتی تو جمع صحبت کنم و به دیگران انتقال بدم من که همیشه در سخنوری خیلی مهارت داشتم اینجا دیگه محبور بودم خیلی از کلمات رو در حین صحبت کردن حذف کنم یا کلا خیلی جاها مجبور بودم حرف نزنم به مرور زمان اختلال تکلم زیاد تر شد و من منزوی تر و افسرده تر شدم تا الانم ک افسرده ام و تنها ....مغزم انگار هیچ نروترنسمیتری ترشح نمیکنه چون بشدت بی انگیزه بی انرژی ناامید و ترسو و احساس پوچی و تزلزل و سردرگمی میکنم بشدت از نظر احلاقی و روحی دچار بی ثباتی شدم من سالهاست نخندیدم خنده یادم رفته واقعا این خیلی باید خطرناک باشه گاهی وقتا بی دلیل گریه ام میگیره گاهی وقتا بشدت بدبین و متنفرم از زندگی و انسانها و گاهی هم بشدت عاشق انسانها و زندگی هستم و دلم میخاد به همه مهر بورزم من حتی شدیدا دچار کاهش میل جنسی شدم تمام این مواردی ک عرض کردم بستگی به ناتوانی من در صحبت کردن داره گاهی وقتا خود بخود طوفانی از هورمون های پاداش در مغزم بپا میشه و اختلال تکلمم از بین میره و مثل روز اول روان و زیبا حرف میزنم و به تبع اون تمام دردهام خوب میشه افسرگیم اون لحظه ازبین میره و خیلی خوشحال و خوشبختم ولی پایدار نیست و این حالت زود از بین میره لطفا منو راهنمایی کنید خسته شدم دیگه
سلام.من 24 ساله هستم مبتلا به وسواس فکری حدود 1 سال پی درپی مشاوره رفتم و نزدیک به دوسال هم دارو درمانی داشتم .مشاوره ام به این صورت بوده که برنامه ای دریافت کردم که بر اساس اون باید باید یکسری کار مثل کاشتن گل. استحمام روزانه.رقصیدن.ورزش. انجام میدادم که من خیلی منظم انجام ندادم درضمن اون ریلکسیشن هم آموخته بودم که اوایل انجام دادم ولی بعدا چون استرسم کم شد و وسواسم کمتر شد انجام نمیدادم. تکنیکهایی که به من یاد داده بودند توقف فکر.استفاده از کش.کتاب خواندن. و اوایل نوشتن افکارم و اتفاقاتی بود که در طی روز برام رخ میداد بود. رفته رفته کمی بهتر شدم ولی با وقفه ای که در روند مشاوره ام افتاد به دلیل شغل پدرم چون مجبوریم به شهرستان بریم از طرفی پدر و مادرم از مشکل من اطلاعی ندارند. خلاصه اینکه پنجشنبه وقت مشاوره داشتم چون خواهرام با مشاوره رفتن من مخالف بودند من خیلی دچار استرس شدم و دنبال بهانه یا دروغ بودم که از خونه بزنم بیرون چاره ای نداشتم شب با یک آقای روانشناس چت کردم و راهکاری خواستم که به خواهرام بگم که برم مشاوره ایشون نه تنها راهکاری به من ندادن بلکه به استرس من هم افزودند من الان یک خواستگار خیلی مناسب دارم ایشان گفتند که اگه الان ازدواج کنم وسواسم وارد زندگیم هم میشه خوب اگه این موقعیت دیگه پیش نیاد من چیکار کنم؟ و ایشان گفتن درمان وسواس فکری اصلا این راهکارهایی که من در بالا اشاره کردم نیست. وسواسهای من قبل از مصرف دارو :ترس از اتفاق افتادن حوادث بد بود یا مثلا می ترسیدم خواهرزادم حین بازی بخوره زمین و یا پدرم وقتی میخواست بره مسافرت شهرستان به شدت استرس می گرفتم که نکنه تصادف کنه ولی از وقتی دارو میخورم خدارو شکر دیگه اون افکار رو ندارم. اکنون تنها چیزی که اذیتم میکنه احساس پوچی و به درد نخور بودنِ چون درسم هم تموم شده(لیسانس مشاوره) و بیکار هستم میترسم برم دنبال کار البته کار که نیست اونجایی که هست سابقه میخوان خودم به نکته ای که پی بردم اینه که تو شلوغی و جمع افکار وسواسی ندارم ولی احساس پوچی و به درد نخوری همچنان هست حالا چیکار کنم ازدواج صلاحِ در این شرایط یا نه؟ این موقعیت در حال حاضر خیلی مناسبِ اگه رد کنم و بعدا دیگه پیش نیاد چی من چی کار کنم هزینه ی مشاوره ها خیلی بالاست شما جایی رو میشناسین که ارزون باشه؟ موقع دانشجویی مرکز مشاوره دانشگاه میرفتم قیمتش خوب بود ولی اصلا راضی نبودم چون هیچ تغییری نمیکردم و بیشتر استرس میگرفتم البته اون موقع دارو نمیخوردم. به نظرتون دوباره برم اونجا؟؟؟ ممنون از لطف شما
سلام.من 24 ساله هستم مبتلا به وسواس فکری حدود 1 سال پی درپی مشاوره رفتم و نزدیک به دوسال هم دارو درمانی داشتم .مشاوره ام به این صورت بوده که برنامه ای دریافت کردم که بر اساس اون باید باید یکسری کار مثل کاشتن گل. استحمام روزانه.رقصیدن.ورزش. انجام میدادم که من خیلی منظم انجام ندادم درضمن اون ریلکسیشن هم آموخته بودم که اوایل انجام دادم ولی بعدا چون استرسم کم شد و وسواسم کمتر شد انجام نمیدادم. تکنیکهایی که به من یاد داده بودند توقف فکر.استفاده از کش.کتاب خواندن. و اوایل نوشتن افکارم و اتفاقاتی بود که در طی روز برام رخ میداد بود. رفته رفته کمی بهتر شدم ولی با وقفه ای که در روند مشاوره ام افتاد به دلیل شغل پدرم چون مجبوریم به شهرستان بریم از طرفی پدر و مادرم از مشکل من اطلاعی ندارند. خلاصه اینکه پنجشنبه وقت مشاوره داشتم چون خواهرام با مشاوره رفتن من مخالف بودند من خیلی دچار استرس شدم و دنبال بهانه یا دروغ بودم که از خونه بزنم بیرون چاره ای نداشتم شب با یک آقای روانشناس چت کردم و راهکاری خواستم که به خواهرام بگم که برم مشاوره ایشون نه تنها راهکاری به من ندادن بلکه به استرس من هم افزودند من الان یک خواستگار خیلی مناسب دارم ایشان گفتند که اگه الان ازدواج کنم وسواسم وارد زندگیم هم میشه خوب اگه این موقعیت دیگه پیش نیاد من چیکار کنم؟ و ایشان گفتن درمان وسواس فکری اصلا این راهکارهایی که من در بالا اشاره کردم نیست. وسواسهای من قبل از مصرف دارو :ترس از اتفاق افتادن حوادث بد بود یا مثلا می ترسیدم خواهرزادم حین بازی بخوره زمین و یا پدرم وقتی میخواست بره مسافرت شهرستان به شدت استرس می گرفتم که نکنه تصادف کنه ولی از وقتی دارو میخورم خدارو شکر دیگه اون افکار رو ندارم. اکنون تنها چیزی که اذیتم میکنه احساس پوچی و به درد نخور بودنِ چون درسم هم تموم شده(لیسانس مشاوره) و بیکار هستم میترسم برم دنبال کار البته کار که نیست اونجایی که هست سابقه میخوان خودم به نکته ای که پی بردم اینه که تو شلوغی و جمع افکار وسواسی ندارم ولی احساس پوچی و به درد نخوری همچنان هست حالا چیکار کنم ازدواج صلاحِ در این شرایط یا نه؟ این موقعیت در حال حاضر خیلی مناسبِ اگه رد کنم و بعدا دیگه پیش نیاد چی من چی کار کنم هزینه ی مشاوره ها خیلی بالاست شما جایی رو میشناسین که ارزون باشه؟ موقع دانشجویی مرکز مشاوره دانشگاه میرفتم قیمتش خوب بود ولی اصلا راضی نبودم چون هیچ تغییری نمیکردم و بیشتر استرس میگرفتم البته اون موقع دارو نمیخوردم. به نظرتون دوباره برم اونجا؟؟؟
احساس پوچی,بی میلی نسبت به همه امور,دلم میخواد فقط خونه بمونم کسی رو نبینم,ازلجبازی های پسرم کلافه میشم,مدام گریه میکنم
من مشکل وسواس فکری و وسواس عملی دارم.همچنین به تازگی یک شکست عاطفی خوردم و این باعث تشدید وسواسم شده.به کلی انگیزه و هدف و امیدم رو از دست دادم.و احساس پوچی و خاین بودن دارم.۱۸سال دارم و باید برای کنکورم درس بخونم اما اصلا شرایط روحی ندارم و به آینده ام امیدی ندارم.احساس بسیار ضعیف بودن دارم.
من مثل همه نیستم به همه چیز ی جور دیگه نگاه میکنم همه چیز حتی چیز های کوچک در زندگی رو تحلیل میکنم حتی روی فکر کردن خودم هم فکر میکنم زندگی کردن برام مثل بقیه نیس ‌نمیتونم به همه چی فکر نکنم اگر میخوام کاری کنم اول شرایط در بدترین حالت رو در نظر میگیرم افسردگی گرفتم احساس پوچی میکنم ذهنم همش اشفته هست نمیدونم چکار کنم
با سلام مدتی است با دختری آشنا شده ام شدیدا به او احساس دارم اما او دارای مشکلاتی است که خودش از ابتدا به من گفته بود او دارای وسواس شدید است طوری که نسبت به خیس شدن خیلی حساس است همچنین دارای یک سندروم در زمان قاعدگی اش هست که دچار علایم ناراحتی و پرخاشگری میشود همچنین دارای افسردگی شدید هم هست اضطراب نیز زیاد او را می گیرد یک بار هم اقدام به خودکشی کرده و دارو نیز برای این استفاده میکند تا مدتی پیش فلووکسامین میخورد اگر اشتباه نکنم اما اینها گفته های او هست و من میخواهم دقیق بدانم مشکل اصلیش چیست و آیا درمان دارد یا نه علایمی که من دیده ام به این صورت است او گاهی احساس پوچی میکند درخواست مرگ میکند که کاش خدا مرا ببرد میگوید کلافه ام تحمل اطرافیانش را ندارد و میگوید کاش الان نبودند گوشه گیری میکند گاهی حتی من را که دوس دارد گاهی میگوید میخواهم تنها باشم پرخاشگر میشود و میخواهد دعوا راه بیندازد اما بعد از آن خیلی مهربان می آید و معذرت میخواهد و از دل ادم در می آورد تغییر شرایط او را بهم میریزد مثلا مسافرت رفتن اما وقتی که زندگی روال عادی را دارد او روحیه خوبی دارد گاهی میگوید در فصل پاییز هم روزها کوتاه می شود او افسردگیش اود میکند در بحث و مشاجره با هر کسی بعد از آن بهم میریزد و تو خودش فرو می ره با همه این موارد او فردی موفق و با احساس هست و دوست داشتنی این بهم ریختن حال دو سه بار بسته به شرایط در ماه اتفاق می افتد خیلی اهل رفت و آمد با افراد نیست دوست زیادی هم ندارد گاهی از تنفر نسبت به شخص خاصی حرف میزند که خودش میگوید تنفرش عادی نیست از مسایل جنسی هم کلا متنفره و بشدت فراری بنظر شما مشکل ایشون چیه و درمان چیه؟
وسواس و اضطراب داشتم از سن پایین خیلی آزار دهنده بوده و هست ولی باهاش کنار اومدم اضطراب محیط و افکار مزاحم در مورد آفرینش و خیلی موارد دیگه ولی انگیزه بالایی برای پیشرفت و زندگی کردن داشتم . ولی اخیرا" اتفاق خیلی بدی توی زندگیم افتاده تحت تاثیر الکل بودم و رفتار خیلی زشتی داشتم با خانواده و اقوام حرفهای خیلی زننده و رکیک و گفتن مسائل خصوصی دیگران و گفتن راز دیگران عنوان کردم حرفهای خیلی زننده به عزیز ترین کسانم و از اون روز که چهار ماه ازش میگذره کلا" زندگیم به هم ریخته اضطرابم خیلی بیشتر شده و عذاب وجدان دارم احساس افسردگی میکنم احساس پوچی میکنم. نداشتن تمرکز و آرامش خیلی آزارم میده... شبانه روز به این موضوع فکر میکنم و خیلی آزار دهنده است . تمام برنامهای زندگیم بهم خورده .. از اتاق بیرون نمیرم و با کسی ارتباط ندارم... چه باید کرد؟
درمان بی خوابی بدون دارو (کلیک کنید)
اینجا باهوش تر میشوید!
عضویت در خبرنامه ثبت نام
ثبت نام شما با موفقیت انجام شد
در خبرنامه ما عضو بشید و دسترسی خودتون به اطلاعات جالب و جذاب رو راحت کنید. باقی کارها رو ما برای شما انجام میدیم. تنظیم خبرنامه خبرنامه سلامت خبرنامه مغز و اعصاب و روان خبرنامه زیبایی و تغذیه