منوی اصلی
نتیجه جستجوی مقالات "تنهایی"
مشاهده مقالات بیشتر

پرسش‌وپاسخ

Question/Answer

سوالات خود پیرامون مسايل پزشکی را از سبزوسالم بپرسید. توضیحات بیشتر

جستجو در سوالات پزشکی و سلامت

سلام وسواس فکری میتونه به خاطر سختی های زندگی مثل ازدواج اجباری ودوری از خانواده درشهر غریب وتنهایی کشیدن ایجاد شده باشه ؟آخه روانپزشکم میگه به خاطر سختی های زندگی اینجوری شدم ؟
سلام حالت من خیلی عجیب شده وقتی توی یک جمع هستم خیلی شادم ولی وقتی تنها میشم همیشه غمگینم و به طور عجیبی گریم میاد? اگر هم بخوام یکی از این حالت ها رو انتخاب کنم تنهایی رو انتخاب میکنم باید چیکار کنم که بتونم شاد تر باشم؟
سلام من 46سالمه نمیتونم واردجاهای شلوغ بشم وبیشتربه تنهایی عادت دارم مثلاانبارم مملوجنسه ولی نمیتونم برم به مغازه داربگم که من این جنسهادارم یامیخوام زنگ به یه شرکت یاشخصی بزنم منصرف میشم کلانمیتونم ارتباط بازیگران داشته باشم
دختری ۱۶ساله هست که از بیماری آگورافوبیا رنج میبرد سه سال پیش پدرش رو از دست داد خیلی عصبیه وقتی عصبی میشه همه چیو خراب میکنه با این که میدونه بعدش پشیمون میشه ازاین کارش اما انگار لذت میبره از عصبی بودن و به همه پرخاش کردن از مکان های شلوغ میترسه از تنهاییم میترسه بیشتر میطلبه با یک یا دونفر باشه توی صف مدرسه هم وایمیسته عصبی میشه لطفا راه حل بدید چه دارویی؟چه غذایی؟چه حرکاتی؟هرچیزی که لازم هستو بگید ممنونم ازتون
سلام من به دلیل بیماری های پی در پی پانیک هم دارم البته همسرم هم بی تاثیر نبوده همیشه احساس تنهایی کردم حتی برای صحبت کردن هم برام وقت نمیزاره همیشه خودم بتنهایی فکر مداوای خودم به دوش کشیدم همسرم منو درک نمیکنه هیچ کس دوس نداره مریض بشه به هر حال من به مدت رماتیسم مفصلی داشتم بعد از اون بخاطر تب پسرم تشنج کرد وبستر ی شد بعد فهمیدم توده دارم البته گفتن خوش خیمه ولی ام آرای نرفتم درمانم نصفه مونده باهمه این حتی پسرم هم خودم بستری کردم ولی بتازگی پانیک اضافه شده شوهر راننده تریلی همیشه تنهام باید همیشه کوتاه بیام ممنون میشم کمکم کنید
س،خیلی احساس تنهایی میکنم با وجود زن وبچه،بعداز یک اتفاق از خودم بیزارم وخیلی نا امید
من یک جوان ۳۰ ساله ام . مرتب درگیری فکری دارم،زود رنج، تنهایی بی اعتماد نفسی و بی ارادگی وهمیشه به فکر اینکه دیگران چه جور موفقن ولی من نیستم درحالی که گذشته بودم.? همراه با ترس از آینده بی هدف و پوچ آزارم میده.درصورتی که قبلاها خیلی موفق بودم و احساس خوشبختی میکردم، ولی الان واقعا هیچ احساسی ندارم و گوشه گیر شدم.مرتب فکر و فکر که چرا از عرش به فرش اومدم.تورو خدا یه راه حلی واسه اصلاح خودباوریم پیشنهاد کنید. کلا جدا از فکری شدنم، بی اعتماد نفسی و بی ارادگی دامن گیرم شده. آیا راهی برای فرار از این مشکلات وجود داره.....؟!
سلام آیا قرص ترازولکس به تنهایی افسردگی اضطراب را درمان می‌کند چند روزبخورم
سلام من آقای ۲۴ساله هستم اصلا به جنس مخالفم احساس ندارم. نمیدونم چجوری جنس مخالفمو جذب خودم کنم.کلافه شدم از تنهایی ممنون میشم جواب سوالمو بدین.
سلام بنده ویس را کامل گوش کردم به اضافه اینکه هرشب سردرد دارم ودوران ابتدایی خودم رو شب خیس میکردم شب خیلی خیلی سخت خوابم میبره تقریبا نزدیک صبح خوابم میبره ...زود رنجم اضطراب ونگرانی و بیقراری دایم دارم ...بیش از حد کار میکنم...بیش از حد احساساتی هستم ....ترسو هستم ...ی کم بصورت غیر طبیعی .‌‌التماس میکنم اگه واقعا راه کاری وجود داره کمکم کنید ..‌تنهایی رو بیشتر دوس دارم تا اینکه کنار همسرم باشم ...خواهش میکنم عاجزانه کمکم کنید
سلام نمیدونم چرا نسبت به آینده حس خوبی ندارم جدیدا زیاد هم دوست ندارم توی جمع باشم و تنهایی رو ترجیح میدم
سلام.بنده ۱۴سال پیش یکی از همکلاسیهام منو دوستداشت من بهشون بها ندادم ونهایت بدی رو بهش کردم وبعد۱۲سال شرایط زندگی باعث شد پیش آن فرد کارکنم وتحت فرمانش باشم وتو مدت دوسال همکاری ناخواسته یهو چشم بازکردم دیدم دیوونه وار دلبستش شدم ودوسش دارم و بخاطرش شب وروز گریه میکنم وکنترل عواطف انگاردست اون فردافتاده هم میتونه منو بخندونه هم بگریونه وهم غرورم و له کن و دعوام کن و...وخودشم میدونه چقد دوسش دارم اما شرایط زندگیش طوری که نمیتونه باهام ازدواج کن برام فرصت نمیکن وقت بزاره برای باهم بودن ولی دوسداره همچنان باهام دوس باش ونمیزاره به دوستیمونم خاتمه بدم.یعنی امروز قسم میخورم دیگه آدم حسابش نمیکنم برام هیچ چیزش مهم نیس ولی وقتی میبینم زود خشمم فروکش میکن لامسب..خیلی رنج تنهایی ودوست داشتن ی طرفه میکشم خواستم بدونم چیکاربایدکنم وشباهم ازفکروخیالش خوابم نمیبره..ممنون
چطوری میتونم اسکیزوفرنی رو درمان کنم خودم تنهایی و بدون بستری شدن در بیمارستان
با سلام سالهاست وسواس آب دارم وافسردگی شدید الان نزدیک یک ماه است که دچار توهم میشوم یعنی یک جور حالت از خود بیگانگی، طوریکه وجودم برای خودم ناشناخته میشود وبشدت از تنهایی میترسم و شب‌وروز فرق نمی کنه لطفا راهنماییم کنید
با سلام و تشکر ،،ازوقتی نوجوان بودم ،،دوست داشتم یه موقع هایی با خودم خلوت کنم و به صداهایی که توی ذهنم بود گوش بدم،،هرشب قبل خواب یه رمان کوتاه توی ذهنم تصور میکردم،،با خنده قهرمان کی خندیدم و با گریه اش گریه می کردم،،،در واقع قهرمان داستان خودک بودم،،،وداستان هم زندگی اینده من بود،،، هرشب داستان از رویاهای قشنگ و عشق دروعین،و خیانت و ترک کردن من،،تموم می شد ،،والان که ده سال پیش یک ازدواج اجباری و طلاق داشتم فوق العاده منزوی،،پرخاشگر،،زود عصبانی،،رویایی،،اینده نگری کردن،احساس شکست و نامیدی،،کابوس های شبانه ،،بیخوابی،،خودبرتری گاهی،،و تا چشمام رو میبندم دوباره همون داستان سرا شروع میکنه از اینده گفتن که هیچ وقت اتفاق نیوفتاد،،بدبین هم میشم،چند بار از درون منو تشویق به خودکشی هم کرده،،از این تنهایی هم رنج میبرم،،،من چیکار کنم که راحت شم از این خودی که درون منه؟چه دارویی مصرف کنم؟
با سلام و تشکر ،،ازوقتی نوجوان بودم ،،دوست داشتم یه موقع هایی با خودم خلوت کنم و به صداهایی که توی ذهنم بود گوش بدم،،هرشب قبل خواب یه رمان کوتاه توی ذهنم تصور میکردم،،با خنده قهرمان کی خندیدم و با گریه اش گریه می کردم،،،در واقع قهرمان داستان خودک بودم،،،وداستان هم زندگی اینده من بود،،، هرشب داستان از رویاهای قشنگ و عشق دروعین،و خیانت و ترک کردن من،،تموم می شد ،،والان که ده سال پیش یک ازدواج اجباری و طلاق داشتم فوق العاده منزوی،،پرخاشگر،،زود عصبانی،،رویایی،،اینده نگری کردن،احساس شکست و نامیدی،،کابوس های شبانه ،،بیخوابی،،خودبرتری گاهی،،و تا چشمام رو میبندم دوباره همون داستان سرا شروع میکنه از اینده گفتن که هیچ وقت اتفاق نیوفتاد،،بدبین هم میشم،چند بار از درون منو تشویق به خودکشی هم کرده،،از این تنهایی هم رنج میبرم،،،من چیکار کنم که راحت شم از این خودی که درون منه
با سلام من یک زن ۳۴ ساله هستم که ۱۲ ساله ازدواج کردم و دو فرزند۱۰ و ۶ ساله دارم مشکل من اینه که یک نوع شلختگی تو زندگیم ایجاد شده و دوست ندارم خونه رو تمیز کنم یا آشپزی کنم و اگه هم اینکارها رو انجام بدم دوست دادم همینطور تمیز بمونه احساس میکنم بچه هام هم دارن به شلختگی عادت میکنن همسرم برعکس خیلی به نظم و ترتیب اهمیت میده و داره ازین مسئله رنج میبره ناگفته نماند که ایشون از همون اول که من این مشکل رو نداشتم توقع داشتن همیشه تمیز مرتب باشم و به ایشون خیلی رسیدگی کنم و ..‌ الان نمیدونم باید چیکار کنم که ازین وضع ببرون بیام خیلی هم برنامه ریزی میکنم ولی نمیشه بیماربهایی که دارم میگرن و فشار خون هست و یک نوع ترس از تنهایی و تاریکی که از بچگی باهامه مرسی خداحافظ
در حال حاضر من یه پسر 27 ساله و مجرد هستم.سالیان زیادی هست با مشکل افسردگی طی کردم و میکنم.پیش روانپزشک و دکتر اعصاب هم زیاد رفتم یه دوره درمان موقت شدم اما باز اثر نداشت چون من یه مشکل و مریضی ناشناخته خیلی خیلی خیلی اساسی دارم که تا درمان نشه این افسردگیم تا اخر عمر باهام هست.نمیدونم برای رفع این مشکلم به کجا باید مراجعه کنم حتی اسم بیماریم هم نمیدونم چیه شاید یه بیماری جدید ولاعلاج باشه.یه بیماری که اسمشم نمیدونم تا لااقل با یه سرچ تو اینترنت دربارش بیشتر بدونم و لااقل بدونم به کجا مراجعه کنم تا اگه درمانی هست بهش رجوع کنم. جزییات بیماریم را براتون در زیر شرح میدم. ممنون میشم اگه اسم بیماریم رو میدونید بهم بگید و باید به کجا مراجعه کنم. 1.توی کارهام اصلا تمرکز لازم رو ندارم همش فکرم جای دیگری هست. 2.قدرت تحلیل و تفکر خیلی ضعیفی دارم. 3.قدرت بیان بسیار بسیار ضعیفی دارم تا انجا که خیلی وقتها نمیتونم منظور اصلی صحبتم را به بقیه بفهمونم. 4.قدرت یادگیریم به شدت کاهش یافته . 5.توی صحبت کردن با دوستانم اکثر اوقات دچار مشکل میشم خیلی از اوقات نمیتونم صحبتهای طرف مقابلم رو درک کنم و باید چند بار بهم بگه تا متوجه منظورش بشم. 6.وقتی یه فیلم رو میبینم اخر فیلم نمیتونم اتفاقاتی که توی فیلم افتاده رو برای دوستم تعریف کنم . 7.یک خستگی مفرط و بیش از اندازه در درونم احساس میکنم و بیشتر اوقات حوصله هیچکاری رو ندارم. 8.حتی اتفاقاتی که در حافظه بلند مدتم هم بود فراموش کردم خیلی برای خودم عجیبه. 9.نماز که میخونم پنجاه درصد اوقات نمیدونم رکعت چند هستم. 10.همیشه تنهایی در اتاقم رو با بودن در جمع حتی دوستان صمیمی , ترجیح میدم. 11.توی جمع های خانوادگی همیشه ساکت ترین عضو جمع هستم چون اصولا اصلا توانایی بیان مسیله ای رو ندارم و از طرفی اطلاعاتم هم ریست شده اند بخاطر همین سکوت میکنم نه اینکه دوست نداشته باشم حرف بزنم یا ترس داشته باشم. 12.بعضی اوقات که یه جمله ای رو میخام بگم توی جمله خیلی از لغات رو فراموش میکنم و بجاش مجبورم از کلمه "چیز" استفاده کنم. 13.اضطراب زیادی تو وجود خودم حس میکنم و اعصاب خوردی هم تا حدی دارم. 14.اگر بخواهم اتفاقات و خاطراتی که در طول روز برام تعریف کردند را بگم بیاد نمیارم .
سلام من احساس تنهایی می کنم پدر و مادرم از هم جدا شدن پدری مردی بی تفاوت بود هیچ محبتی نمی کرد دوست صمیمی داشتم که هیچ وقت برای تلفن زدن پیش قدم نمی شه اگه به کسی زنگ نزنم کسی سراغم رو نمی گیره احساس می کنم دیگران متوجه کمبود من شدن و رفتارشون عوض میشه
سلام من چندسالیه برام مشکلی خونوادگی‌ بوجوداومده وتواین چندسال همش کمرم وپاهام دردمیکنه سمت راست پاوسمت راست کمرم وسمت راست پهلووسمت راست شکمم حسش تغییرکرده به گرماوسرما یالمس یانیشگون گرفتن حساس شده نوارعصب دادم ام آرآی ازمغزسرتاتانوک انگشت پام وهمه آزمایشات رودادم سونوگرافی هم رفتم ازهمه نظرسالمه سالم بودم همه نوع دارومغزواعصابم خوردم بهتری نداشتم آندوسکوپی رفتم فقط ورم معده داشتم درکل چیزیم نبوده.چندماهی تحت نظردرمانگربودم نوروتریپتیلین وسیتالوپرام ودلوکسی کپ و...خوردم بهتری نداشتم واکثراوقات بالامیاوردم پیش خیلی ازدکترا رفتم گفتن سالمی اماتوتنهاییام زیادگریه میکنم به یه جا خیره میشم توفکرمیرم دوست ندارم جایی برم اگه هم دوست داشته باشم حسش نیست و...ازوقتی پدرم ۲.۵پیش فوت شدن بدترشدم همش صحنه مردن خودم وزیرخاک رفتن خودم و...جلوچشمم میاددوست دارم هرچی زودتر این زندگی تموم بشه یعنی زندگی رودارم تحمل میکنم همین.خونوادم خوبن اماسرمسئله ازدواج باهام ۸ساله مخالفن جوابشون منطقی نیست قانعم نکردن منتظرن سرم به سنگ بخوره بخاطراین دیگه تواین چندسال اعتمادم به خونوادم ازبین رفته وفقط تودلم میریزم و جیکم درنمیاد پیششون.کمی وسواسیشدم وکمی بدبین هم به خونوادم شدم.توروخداکمکم کنید خیلی دارم عذاب میکشم.ازوقتی داروهام اذیتم کرد دیگه پیش روان درمان هم نرفتم .کمکم کنید
با سلام و عرض خسته نباشید. بزارید رک و شفاف از مشکلی که برام چندسال پیش اتفاق افتاده بگم. در حال حاضر من یه پسر 27 ساله و مجرد هستم.سالیان زیادی هست با مشکل افسردگی طی کردم و میکنم.پیش روانپزشک و دکتر اعصاب هم زیاد رفتم یه دوره درمان موقت شدم اما باز اثر نداشت چون من یه مشکل و مریضی ناشناخته خیلی خیلی خیلی اساسی دارم که تا درمان نشه این افسردگیم تا اخر عمر باهام هست.نمیدونم برای رفع این مشکلم به کجا باید مراجعه کنم حتی اسم بیماریم هم نمیدونم چیه شاید یه بیماری جدید ولاعلاج باشه.یه بیماری که اسمشم نمیدونم تا لااقل با یه سرچ تو اینترنت دربارش بیشتر بدونم و لااقل بدونم به کجا مراجعه کنم تا اگه درمانی هست بهش رجوع کنم. جزییات بیماریم را براتون در زیر شرح میدم. ممنون میشم اگه اسم بیماریم رو میدونید بهم بگید و باید به کجا مراجعه کنم. 1.توی کارهام اصلا تمرکز لازم رو ندارم همش فکرم جای دیگری هست. 2.قدرت تحلیل و تفکر خیلی ضعیفی دارم. 3.قدرت بیان بسیار بسیار ضعیفی دارم تا انجا که خیلی وقتها نمیتونم منظور اصلی صحبتم را به بقیه بفهمونم. 4.قدرت یادگیریم به شدت کاهش یافته . 5.توی صحبت کردن با دوستانم اکثر اوقات دچار مشکل میشم خیلی از اوقات نمیتونم صحبتهای طرف مقابلم رو درک کنم و باید چند بار بهم بگه تا متوجه منظورش بشم. 6.وقتی یه فیلم رو میبینم اخر فیلم نمیتونم اتفاقاتی که توی فیلم افتاده رو برای دوستم تعریف کنم . 7.یک خستگی مفرط و بیش از اندازه در درونم احساس میکنم و بیشتر اوقات حوصله هیچکاری رو ندارم. 8.حتی اتفاقاتی که در حافظه بلند مدتم هم بود فراموش کردم خیلی برای خودم عجیبه. 9.نماز که میخونم پنجاه درصد اوقات نمیدونم رکعت چند هستم. 10.همیشه تنهایی در اتاقم رو با بودن در جمع حتی دوستان صمیمی , ترجیح میدم. 11.توی جمع های خانوادگی همیشه ساکت ترین عضو جمع هستم چون اصولا اصلا توانایی بیان مسیله ای رو ندارم و از طرفی اطلاعاتم هم ریست شده اند بخاطر همین سکوت میکنم نه اینکه دوست نداشته باشم حرف بزنم یا ترس داشته باشم. 12.بعضی اوقات که یه جمله ای رو میخام بگم توی جمله خیلی از لغات رو فراموش میکنم و بجاش مجبورم از کلمه "چیز" استفاده کنم. 13.اضطراب زیادی تو وجود خودم حس میکنم و اعصاب خوردی هم تا حدی دارم. 14.اگر بخواهم اتفاقات و خاطراتی که در طول روز برام تعریف کردند را بگم بیاد نمیارم . سعی کردم موارد بالا را با صراحت بهتون بگم.
باسلام من باردار هستم و۶ماه دارم دچار استرس شدم از تنهایی میترسم جوری که گریه میکنم وقلبم درد گرفته لطفا راهنماییم کنید که چه بکنم
من تنهایی نمیتونم زندگی کنم باید با یه جنس مخالف دوست باشم لطفا راهنمایی کنین
سلام من از حدود دو سال پیش بدنم شروع کرد به درد و اونموقع بعضی وقتا بی خوابی هم داشتم ولی ارتوپد رفتم و مشکلی نبود طی این دو سال درد ها کل پای چپم و دست راستم و گاهی صورتم گوشم قفسه سینم به صورت تیر کشیدن و... ولی گردنم به ندرت پارسال ام ار ای مغز وگردن انجام دادم گردنم دیسک داره ولی دکتر گف چیزی نیست و دارو داد از 5 سال پیش هم ibs دارم از حدود دو ماه پیش نیمه چپ بالای سرم هم درد اضافه شده به محض اینکه از خواب بلند میشم درد ظرف چند ثانیه شروع میشه وقتی شروع میشه درد به تنهایی نیست با ی حالت فشار و خمودگی و ...است گاهی وقتا در طول روز یا ی ساعت یهوویی درد کمتر میشه احساس می کنم باری از روم برداشته شده یا از قفس ازاد شدم با ی ذره استرس خیلی بدتر میشم بی حوصلگی ناامیدی و پرخاشگری با اندک چیزی گاها هم دارم تا قبل از درد سرم با این بیماری کنار اومده ولی الان دیگه نمی تونم طوری ک کارم مختل شده است پیش پیش همه نوع متخصص رفتم خوبم تا اینکه رفتم اعصاب و روان و تشخیص افسردگی اساسی دادند ولی من خواب و خوراکم خوبه و بی خوابی هم خیلی کم دارم از چند ماه پیش کا این تشخیص رو دادند چندین نوع قرص برام تجویز کردن ولی با شروعش حالم ب شدت بد میشد خصوصا گوارشم و من قطع کرد و هیچ دارویی مصرف نمی کنم چ کنم پیش چ متخصص برم این علایم چیه
سلام دلایل ایجاد وسواس فکری چیست ؟ لطفا خودتون توضیح دهید از سایت جایروس استفاده نکنید /سختی های زندگی از قبیل ازدواج اجباری شهر غریب تنهایی زیاد واذیتهای دیگران میتونه باعث ایجاد وسواس بشه؟یا دعواها وجروبحثهای زندگی
سلام شوهرم ۴ماه پیش دل درد گرفت تمتم کارهای مربوط و سی تی اسکن و انودوسکوپی انجام داد در این بین حافظه اش را از دست داد و در خواب دچار تشنج شد به دکتر مغز و اعصاب مراجعه کردیم ام ار ای و نوار مغز گرفتن گفتند صرع داره دارو داد بهتر شد بعد از یک ماه حافظش برگشت مجدد بعد از ۲ماه دوباره شروع کرد به انجام کارهای عجیب و غریب مثل ادمهایی که انگار تو این دنیا نیستند که دکتر معالج گفت به متخصص اعصاب و روان مربو ط میشه چون مشکل جسمی نداره و هنوز تشخیص ندادند این بیماری چیست داروی ضد صرع و فولکستین تجویز کردند خیلی حرفهای فلسفی میزنه و از چیزهای که برای دیگران اتفاق افتاده ناراحت میشود میخاستم بپرسم این مشکل روحی هست در ضمن سر کار هم نمیتواند برود چون همه چی یادش میرود اصلا به تنهایی کاری نمیکند و خیلی میخوابد و تو خواب راه میرود
امکان ایجاد سندرم سروتونین با داروی زولفت خارجی به تنهایی نه با داروی ضدافسردگی دیگر تا چه اندازه است؟ آیا امکان دارد این دارو به تنهایی باعث ایجاد سندرم سروتونین بشود؟ حال انکه گفته میشود این سندرم باعث مرگ میشود. شنیدیم. که داروی زولفت کم عارضه ترین و کم خطرترین داروی ضد افسردگی دنیا است؟ لطفا شفاف سازی کنید?
بوپروپیون بتنهایی میتواند برای افسردگی مفید باشد
باسلام.مادرمن53سالشه ازحدود35سالگی به بعد شبها به تعداد دفعات زیاد ووحشتناک ازخواب میپره وحتی خودشو میزنه در گذشته مجبوربوده به تنهایی جاهای تاریک ووحشتناک بره حتی تو خوابشم درمورد اون موقع داد میزنه تا حالا هردستوری دکترا دادن انجام داده ولی خیلی موقتی و گذرا مشکلش فقط کمی کم شده .لطفا راهنمایی کنین ماباید چکارش کنیم وبه چه متخصصی مراجعه کنیم ممنونم.باسپاس ازشما
من وقتی که درس میخونم افکارم اینقدر تو سرم میچرخن که دیگه نمیتونم درس بخونم و واقعا کنترلی روشون ندارم افکارم بگم که بیشتر تخیل هست اتفاقاتی که دوست دارم بیفته وآرزوشو دارم یا میترسم که اتفاق بیفته و نفرت دارم همش توی رویا هستم و از تنهایی لذت بیشتری میبرم چون بیشتر میتونم به افکارم پروبال بدم وبا راه رفتن و تو رویا بودن یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیاست احساس میکنم که این موضوع خطرناکی و از اون طرف یه شادی به من میده ومن نمیدونم که راه درست چیه
سلام .پسری نه ساله دارم که مدتیه از چیزایی مثل جن وارواح میترسه بطوری که اصلا حاضر نیست تنهایی حتی به دستشویی هم بره .میخواستم بدونم آیا این ترس دراین سن طبیعی هست ؟وعکس العمل من وپدرش چطور باید باشه؟ ممنون
سلام.ازدواجم با معرفی روحانی محلمون بود که باپسرخواهرخانمشون هست.بعد تقریبا نه ماهی عقد عروسی کردم و به شهر غریبی رفتم.شوهرم ادم توداری هست و مساعلی که ناراحتش کنه رو تو خودش میرزه واز اوایل عروسی دعوا داشتیم ولی نه به شدت برای فرار از تنهاییم حامله شدم حتی تو دوران حانلگیم بود به طوری شبها فقط گریه میکردم و دکتر زنان برام قرص اعصاب نوشته بود ولی استفاده نکردم و باهام کمی خوب شد تا گذشت فرزندم دنیا اومده خوب بود تا اینکه الان سه سالی هست گذشته از عروسیمون دوهفته اشتی هستین یه هفته یا بعضا بیشتر قهر.بیشتر شروع کننده قهر اونه و سر موضوعات الکی.قهرش اینگونه هست که سکوت مطلق میکنه و جای خوابشو عوض میکنه.مثلا حالا که صیح میره سرکار مغازه داره نمیاد تا شب وقتی میاد میره اتاقش تا فردا صبح که بره سرکار.چون غریبم خیلی کم پیش میاد از خونه برم بیرون انگار در طول هفته من با پسرم که الان دوساله و 9ماهشه تو خونه تنهاییم.توقهرش حتی رفتارش باپسرم هم تلخ میشه.گاهی بددهنی میکنه به من.تواین مدت چندباری هم تو قهراش شده که منو زده چه سیلی چه با کمربند و پشه کش.منم ادمی هستم عصبی میشم هرحرکت بی محلیش طعنه زدنش عصبانی با پسرم صحبت کردنش فقط باید بیام اتاق گریه کنم و سردرد.یه بار تو قهرم که نتونستم تحمل کنم رفتم شهرستان خونه مادرم اینا تو یه هعته که اونجا بودم حتی یه تماس نگرفت و مادرم شک کرد و فهمید قهرم و خلاصه بحثی پیش اومد که برگشتم خونه از اون موقع دیگه تو خودم میریزم تحمل میکنم ولی باکسی دیگه نگفتم که هنوز اخلاقش همونه.توقهراش حرف که باهام نمیزنه پولی هم نمیذاره که اگه چیزی نیاز داشتم بتونم بخرم.از خوبی هاش هم بگم تو دوران اشتی خوبه گاهی فکر میکنی خوشبخترین زن دنیایی ولی بازم بعضی اخلاقش غلطه.جورابشو من باید پاش کنم یادربیارم.صبحنشو لقمه بگیرم بذارم دهنش.لباس کارشو من باید یادم باشه دوسه روزی یبار عوض کنم. از حموم اومد بیرون لباس زیر و گوش پاک کن وبرس و سشوار باید اماده باشه و...ادم مغرریه.اینو بگم که بیرون از خونه با ادمها خیلی خوبه که از بامعرفتیش و دم از رفاقت و ...حرف میزنن. موندم چه کنم نه میتونم باخانوادش
سلام من قبلا اضطراب و استرس داشتم شش ماه سیتالوپرام مصرف کردم الان هم پژو گرانول مصرف میکنم چون فشار خونم موقع استرس بالا میرفت حال از وقتی زلزله امده همش استرس میگیرم وبه چیزهای بد فکر میکنم از تنهایی میترسم و خواب راحت ندارم بیست چهار سالمه خانم هستم
با درود خدمت عزیزان و تشکر از شما دست اندر کاران من فرد36ساله ای هستم بچه طلاق هستم ز 9سالگی بعد از ثانحه ای چشمهام صدمه دید شدید و از کار افتاده شدم و از جانب پدر مادر که هر کدوم ی وری هستن مورد بی مهری شدید قرار گرفتم در کودکی ناخن میجویدم و ادامه داشت الان بعضا انگشتانم را درحد قطع شدن گاز میگیرم عصبانیتهای انی بهم دست میده و گوشت میخرم ومیبینم اب دهنم راه میفته تا چاغو میبینم فکرو خیال برم میداره ترسناک و تصورات بدی عین کشتن پدر مادر یا کس دیگه که باهاش مشکلی داشته باشم وو حمله میکنن بهم احساس میکنم دایما زیر نظرم و خانمم که مثلا سرک میکشه دزدکی واقعا عصبی میشم شدید گوشهام صوت میزنه صدای داد فریاد پدر مادرم در کودکی در فضای مغزم میپیچه . انی عصبی میشم کلا از ایران متنفر شدم از مردم وخودم و فقط میخام برم جای دیگه . کلا کسی رو ندارم و خانمم که بهم گیر بده کجی و یا فلانی عصبی میشم شدید در شکستم وسایل پرت کردم تنهایی هم هر از گاهی شده درودیوارو مشت میزنم و در زبانم با خودم میحرفم و بدو بیرا میگم به کسی یا چیزی . دوست دارم کسی باهام کار نداشته باشه بلد نیستن چه جوری باهام حرف بزنن میکوبن انگار توی سرم .توی حموم هر از گاهیومیخونم هر از گاهی هم گریه میکنم پیش همکارهاتونم خاستم برم ولی مالی ضعیفم نشده فقط میخام برم جای دور پیش انسانهایی که زیر زره بین نزارنم . فراموشی هم گرفتم لحظه ای شدم . لطفا کمک و یا راهنمایی کنید با تشکر بهنام
با سلام و عرض ادب ?? مدت ۵ سال بود که قبلا به دلیل موادی مثل حشیش و تریاک و مشروب خوردن به بیماری روحی دچار شدم که سال ۸۹ که سربازیم تمام شد کاملا خوب شدم البته زیر نظر دکتر های مختلف . نزدیک ۳ سال پیش که همچنان سیگار رو میکشیدم به شیره تریاک روی آوردم که بعد از ۶ ماه حالت خفگی و اضطراب و درد معده مثل رفلاکس دچار شدم که رفتم دکتر و تقریبا خوب شدم و هم شیره و سیگار و همه رو گذاشتم کنار . الان ترس از محیط بسته ترس از ارتفاع ، چون ورزش رقابتی میکنم قبل رفتن به بازی احساس اضطراب شدید و حالت خفگی انگار کسی گلومو گرفته و داره خفم میکنه ... در زندگی عدم تصمیم گیری و احساس سر خوردگی احساس تنهایی گوشه گیری و گریه افتادن بر اساس کوچکترین چیز در خلوت البته؛ بی قراری پریشانی نداشتن عزت نفس زود از کوره در رفتن ، و خیلی چیزای دیگه که بیشتر اوقات کنترلش برام سخته ، ۳۲ سال سن
با سلام فاطمه صالحی هستم ۲۲ ساله متاهل داری ۲ فرزند یکی از مشکلات من در طول روز پرخاشگر و عصبانیت شدید اصلا حوصله ندارم حتی حوصله ی بچه هامو احساس میکنم در حقم ظلم شده البته نه اینکه از نزندگی مشترک یا همسرم ناراضی باشم بسیارهم راضی هستم ولی احساس تنهای میکنم انگار برای کسی مهم نیستم خودم هم گنگ هستم نمیدونم از زندگی چی میخوام هدف ندارم دلم می خواد فقط تنها باشم و ازاین که عصبی هستم و بچه هامو دعوا میکنم خیلی ناراحت هستم خیلی احساس خستگی و کلافگی میکنم حتی حوصله تمیز کردن خونه هم ندارم فقط دلم تنهایی و ارمش می خواد درابن حد بی حوصله شدم‌که حتی صدای تلوزیون هم ازارم میدم زود رنج پرخاشگر شدم
سلام. یه دختر دوسال و نیمه دارم که از بازی توی پارک با همسنای خودش یا به تنهایی ترس داره. چکار کنم؟؟
بعد از وقوع زلزله دچار مشکل شدم و تعادلم رو از دست دادم و از درون تکان میخورم ، به صداها واکنش زیادی نشون میدم و خیلی زیاد احساس توهم پیدا کردم ، هر چند شدت زلزله اخیر کم بود ولی تعادل ندارم و احساس اختلال حواس پیدا کردم ، تمرکز هم بشدت کاهش یافته ، بتازگی از تنهایی هم بشدت هراس پیدا کردم، زیاد گریه میکنم
نوزاد در چند ماهگی باید به تنهایی بشیند؟
سلام من وقتی از ماسک پودر جوانه گندم با ماست یا شیر ویا حتی به تنهایی یعنی پودر جوانه گندم واب را با هم مخلوط کرده و استفاده میکنم پوست صورتم خیلی میسوزه وقرمز میشه به نظر شما من نباید از این ماسک استفاده کنم ممنون
درمان بی خوابی بدون دارو (کلیک کنید)
اینجا باهوش تر میشوید!
عضویت در خبرنامه ثبت نام
ثبت نام شما با موفقیت انجام شد
در خبرنامه ما عضو بشید و دسترسی خودتون به اطلاعات جالب و جذاب رو راحت کنید. باقی کارها رو ما برای شما انجام میدیم. تنظیم خبرنامه خبرنامه سلامت خبرنامه مغز و اعصاب و روان خبرنامه زیبایی و تغذیه