منوی اصلی
نتیجه جستجوی مقالات "شاد بودن"

پرسش‌وپاسخ

Question/Answer

سوالات خود پیرامون مسايل پزشکی را از سبزوسالم بپرسید. توضیحات بیشتر

جستجو در سوالات پزشکی و سلامت

سلام 27 ساله هستم افسردگی اساسی دارم آخرین باری که به روانپزشکم مراجعه کردم افسرده بودم و قصد خودکشی داشتم ولی در عین حال پیش دکتر انگار که کسی منو مجبور به شاد بودن کرده باشه شاد و خوشحال بودم و دکتر فکر کرده بود مانیکم و کنترلم دست خودم نبود وبه حرفای دکترم میخندیدم و انگار که کسی اعتماد به نفسمو به اجبار بالا برده بود چون من نمیخواستم بخندمو و با خودم میگفتم چرا من اینجوری میکنم ولی سوالات دکتر رو صادقانه جواب میدادم و میگفتم که افسردم و با کسی حرف نمیزنم و حالت افسرده دارم ولی رفتارم طوری بود که انگار افسرده نیستم ودکتر که دید رفتارم غیر عادیه منو طرد کرد و دفترچمو پرت کرد رو میز و گفت مشکل خودته فکر کرد من دروغ میگم که افسردم و فهمید در رفتار و درونم تناقض هست و من که باورم نمیشد دکتر ایجوری بگه سمت چپ گردنم درد گرفت و سرم افتاد و از گردنم آویزان شد و چند لحظه ای انگار فلج شدم و هر چی زور میزدم بلند شم نمیتونستم و بعد چند لحظه انِگار که کسی منو با خودش کشیده باشه بلند شدم و دفترچمو برداشتم رفتم سمت در که برم بیرون و تو همین هین ی نوری از جلو چشم رد شد و ی برقی از مغزم رد شد و همه ی اون حرفای دکتر از مغزم پرید و یادم رفت و رفتار خودم با دکتر هم یادم رفت و دوباره رفتم سمت دکتر که باهاش حرف بزنم و دکتر گفت دیگه نباید تنها بیایی و بایدهمراه داشته باشی تمام این قضیه برای 2ماه از خاطرم رفته بود و ناگهانی وقتی داشتم تلوزیون میدیدم بعد دو ماه یادم افتاد میخواستم بدونم چرا این اتفاق افتاد و گردنم درد گرفت و افتاد و حافظمو از دست دادم برای 2 ماه ؟ممنون
سلام 27 ساله هستم افسردگی اساسی دارم آخرین باری که به روانپزشکم مراجعه کردم افسرده بودم و قصد خودکشی داشتم ولی در عین حال پیش دکتر انگار که کسی منو مجبور به شاد بودن کرده باشه شاد و خوشحال بودم و دکتر فکر کرده بود مانیکم و کنترلم دست خودم نبود وبه حرفای دکترم میخندیدم و انگار که کسی اعتماد به نفسمو به اجبار بالا برده بود چون من نمیخواستم بخندمو و با خودم میگفتم چرا من اینجوری میکنم ولی سوالات دکتر رو صادقانه جواب میدادم و میگفتم که افسردم و با کسی حرف نمیزنم و حالت افسرده دارم ولی رفتارم طوری بود که انگار افسرده نیستم ودکتر که دید رفتارم غیر عادیه منو طرد کرد و دفترچمو پرت کرد رو میز و گفت مشکل خودته فکر کرد من دروغ میگم که افسردم و من که باورم نمیشد دکتر ایجوری بگه سمت چپ گردنم درد گرفت و سرم افتاد و از گردنم آویزان شد و چند لحظه ای انگار فلج شدم و هر چی زور میزدم بلند شم نمیتونستم و بعد چند لحظه انِگار که کسی منو با خودش کشیده باشه بلند شدم و دفترچمو برداشتم رفتم سمت در که برم بیرون و تو همین هین ی نوری از جلو چشم رد شد و ی برقی از مغزم رد شد و همه ی اون حرفای دکتر از مغزم پرید و یادم رفت و و دوباره رفتم سمت دکتر که باهاش حرف بزنم و دکتر گفت دیگه نباید تنها بیایی و بایدهمراه داشته باشی تمام این قضیه برای 2ماه از خاطرم رفته بود و ناگهانی وقتی داشتم تلوزیون میدیدم بعد دو ماه یادم افتاد میخواستم بدونم چرا این اتفاق افتاد و گردنم درد گرفت و افتاد و حافظمو از دست دادم برای 2 ماه ؟ممنون
سرترالین ۵۰ برای رفع کسلی و حس شاد بودن خوب یا خیر و آیا برای زود انزالی کاربرد دارد یا خیر
من در خانواده پر جمعیت که مادر و پدرم با فرهنگی تعصبی بزرگ شدم و فرزند کوچک خانواده که دوقلو هستیم و فشار زیادی تحمل کردیم و اعتماد به نفسمان زیر صفر است تا حدودی که خودمان را در خانواده گم کردیم , و الانه که سی و یک سالمون است , انگار از خانواده طرد شدیم , و روحیات شکننده شده و حساس و زود رنج و استرس هامون از بچگیه با هامونه و کلا الان در مرحله ای رسیدیم که قدرت روحیمون ضعیف شده و مانند سابق که شاد بودیم و برای شاد بودنمون تلاش میکردیم نیستیم .. و هم از ازدواج میترسیم هم انگیزه هامون برایه دانشگاه رفتنمون که تا این سن در دانشگاه مختلف ثبت نام کردیم و بلاخره در یک رشته فوق دیپلم هنر گرفتیم و الان باز خواستیم هدفی داشته باشیم که از بلاتکلیفی در بیایم و برای انتخاب همسر که مدرک لیسانس را بگیریم دچار مشکلیم , با اینکه دوباره با این همه استرس و بی انگیزه ای وارد دانشگاه مقطع کارشناسی در رشته متفاوت باز در رشته آموزش و پرورش ابتدایی شدیم .. من و خواهر دوقلوم دختریم و فرزند هفتمه خانواده .. با تشکر از راهنماییهاتون.
همچنین مرتب تو فکرمیرم. جوریکه کسی صدام بزنه داد میزنم سرش. خیلی عصبانی و پرخاشگری میکنم. زود ازکوره درمیرم کلن از حرف زدن بدم میاد و نمیخام کسی هم باهام حرف بزنه و حتی صدام کنه. خیلی دوس دارم تو ی اتاقی باشم و همش تو فکر باشم. و همیشه دلم گرفته و بغض دارم خیلی هم گریه میکنم و فقط وقتی قرآن میخونم آرامش دارم. و سابقه خودکشی هم دارم و افکار خودکشی هم روزی چندین سراغم میاد .و از آسیب زدن ب خودم و دردو زخم لذت میبرم و انگار خوشحالم ک خوب نیستم. هیچ دوستی ندارم و تو ارتباط برقرار کردن خیلی ضعیفم .اعتمادب نفسم صفره اینو همه میگن. خیلی هم خجالتی هستم البت بیشتر بخاطر اینکه تو بچگی خیلی مسخره میشدم بخاطر لکنت زبونم ازحرف زدن بدم میاد.و اینکه نمیتونستم تلافی کنم یا بگم کی اذیتم کرده از همه بدم میاد.گاهی اونقد تنفرم زیاده و تو فکرم ک دندونام بهم فشار میدم بدون اینکه متوجه بشم و از درد دندونا بخودم میام یا از خشک شدن فکم میفهمم. خیلی احساس بدبختی میکنم. احساس شاد بودن رو اسلن ندارم.
درمان بی خوابی بدون دارو (کلیک کنید)
اینجا باهوش تر میشوید!
عضویت در خبرنامه ثبت نام
ثبت نام شما با موفقیت انجام شد
در خبرنامه ما عضو بشید و دسترسی خودتون به اطلاعات جالب و جذاب رو راحت کنید. باقی کارها رو ما برای شما انجام میدیم. تنظیم خبرنامه خبرنامه سلامت خبرنامه مغز و اعصاب و روان خبرنامه زیبایی و تغذیه