منوی اصلی
نتیجه جستجوی مقالات "برگشتن"

پرسش‌وپاسخ

Question/Answer

سوالات خود پیرامون مسايل پزشکی را از سبزوسالم بپرسید. توضیحات بیشتر

جستجو در سوالات پزشکی و سلامت

سلام من دوتا بچه پسر دارم با اختلاف سنی ۱۳ ماه بزرگه ۳ و نیم ساله و کوچیکه دو و نیم ساله کوچیکه اخلاقش عالیه اما بزرگه همش گریه میکنه بهانه میگیره برای بیرون رفتن برگشتن به خانه لباس پوشیدن و در اوردن وکلی در صورتی که همه چیز های خوب مال اونه و کوچیکه طفلی مظلومه و هیچی نمیخواد ایا با کم محلی بهتر میشه یا نه .لطفا راهنمایی کنید چطور برخورد کنم
سلام وخسته نباشید خانم دکتر.نو آری شیرده دارم یه ماهه.قبلا افسردگی داشتم.فوبیا.داروی توپیرامات .کلومیپرامین .پرفنازین مصرف می کردم.مدت یه سال خوب شدم بعدباردارشدم.اوناروترک کردم و مدت بارداری مصرف نکردم.بعدا از زایمان از استرس زیاددوراره اون علایم برگشتن.دکترم کلومیپرامین.شبی یک دوم.وکلردپوکسایدشبی یک عدد روزی یک عددتجویزکردخواستم ازشمابپرسم روی نوزاددخترم تاثیرمیگذارندممنون میشم خانم دکترباتشکر
جوابی خوبی نگرفتم ميگم آیا به نظر شما که روانشناسیدميشه باتوجه به حرفهای مرده امیدوار شد که قصد برگشتن به زندگی داره، چون به طور غیر مستقیم هم حرف اعتماد جلب کردن زیاد میانه به زنه؟
سلام خسته نباشید من یه پسر شش ساله دارم که دوست نداره هیچ کاری انجام بده گاهی اوقات بازی میکنه البته با بچه‌ها ی دیگه هم اگه بخوان ازش تقاضا کنن وبازی مورد علاقه‌اش رو انجام بدن بازی میکنه مدرسه که میخواد بره تا مدرسه گریه میکنه دل درد، حال تهوع سردرد داره.... ولی موقع برگشتن کاملا شادوشنگوله یا هفته‌ای دوجلسه باشگاه میره موقع رفتن با گریه وادا میره اما اونجا خوبه به نظرتون باید به این اداهاش بی توجه باشم یا فقط برای کارای واجب بی توجهی کنم یا اینکه بدون زیادروی میشه تقریبا میشه گفت با اجبار بخوام بعضی کارها متل باشگاه رفتن اون هم به این دلیل که فقط الان که پیش دبستانی (در مدرسه) میره کارخاصی نداره همبازی نداره مجبور کرد انجام بده
اذان ظهر بود که نماز ظهر و عصر رو سریع خوندم، اونقدر سریع که هنوز اذان پخش میشد من نماز عصر رو هم شروع کردم و وقتی نمازم تموم شد واسه درس خوندن رفتم تو یه اتاق کوچیک. خیالم رفت و چیزی حدود 10 دقیقه برام زمان طول کشید که پدرم در اتاق رو باز کرد و گفت بیا دارن اذان میگن. من گفتم همین الان نماز خوندم و چشمم با پنجره افتاد که هوا تاریکه و این تایم برام حدود ده دقیقه طول کشید. شام خوردیم و خوابیدیم و من به ساعت نگاه کردم و متوجه شدم سال 4.5 صبحه. با ترس مامانم رو صدا زدم و گفتم من هنوز بیدارم. پدر و مادرم منو بردن درمانگاه و یه آرامبخش زدم و به روانپزشک ارجاع شدم. اون موقع دانشجوی یکی از دانشگاه های دولتی تهران بودم و حسابداری میخوندم. خیال میکردم اطرافیان گروهی اذیتم میکنند و هذیان داشتم. حدود یکسال دانشگاه نتونستم برم. داروهایی که برام طی این 10 سال تجویز شدند اینها بودند سیتالوپرام. کلردیازپوکساید. آلانزاپین. کلر پرومازین. ونلافاکسین. بیپریدین. نورتریپتیلین. کلومیپرامین. هالوپریدول. دپاکین "والپروات سدیم". ریسپریدون.بایووکسامین. پروپرانول. و داروهای دیگه که اسماشون رو یادم نیست. اون چند سال خیلی سخت بود تحمل کردن اون وضع برام؛ ولی گذشت. ذهنم میرفت روی مودهای مختلف و گاهی آکادمیک یا پلیسی یا مذهبی یا فلسفی یا عاشق میشدم.من متناسب با حالات روحیم جاهای مختلف میرفتم.مثلا مذهبی میشدم میرفتم حوزه دانشجویی و مسجد و اینجور جاها. ذهنم آکادمیک میشد میرفتم دانشگاه های مختلف و کتابخونه های مختلف. فلسفی میشد کتابای فلسفی میخوندم و ... . یه سری اتفاقات عجیب دوباره برام افتاد که بعدا فهمیدم چیزی توی غذام ریختن و هورمونهام دستکاری میشن. واحدهای ارشدم بجز پایان نامه تموم شده بود که همون ایام واسه کار رفتم تو یه دانشگاه، تو بخش مالی اونجا داروهای کنترل ذهن ریختن تو غذام و اتفاقات گذشته (یعنی ده سال قبل) مجددا عینا تکرار شدند برام. نمیدونم شاید شبیه سازیه بیماریم بود. چون اون دانشگاه زیر نظر سپاه بود و اونا رسما باهام اینکار رو کردند و آدمای موجهی بودند من توانایی اینکه بتونم شکایت کنم و به نتیجه برسم رو نمیدیدم و از ترس و شرم و ... و چون دوستام بودند تحمل کردم و گفتم شاید واقعا حق دارند. اصلا از سپاه نمیتونستم شکایت کنم. از پارسال که باهام اینکار رو کردند بهم نگفتند چکار کن و چه دارویی بخور که زودتر خوب بشی. تو اون تایم از طریق امواج، افکار و شیمی بدنم دستکاری میشد. الان یکساله که دردهام برگشتن و بشدت آسیب روحی دیدم و آبروم رفت. بخاطر این آبروم رفت که تحت تاثیر اون داروها مثل قبل هذیان میگفتم. دفعه قبلش یعنی 10 سال قبل هم که عینا مثل همین بار رقیق القلب شده بودم، چرت و پرت میگفتم ولی خودم بعدش میفهمیدم چون با بیرون هماهنگ نبود و سعی میکردم با کسی حرف نزنم اما اینبار تو محل کار خودشون باهام همراهی میکردن و من فکر میکردم طبیعیه. مثل آدمی که مریضه و هذیون میگه و اطرافیانش به اون هذیان گوش کنن و اون رو تایید کنن و خودشون تو هذیان گفتن همراهیش کنن. یقین دارم این دوبار به هم مرتبط میشن چون مشابه هم بودن. من یه آدم تا حدودی مذهبی بودم ولی یکساله کاملا بی اعتقاد شدم و حتی غسل هم نمیکنم و این اصلا براشون مهم نیست. خیلی رسمی اینکار رو کردند. ولی احتمالا بهانه هم از قبل برای کارشون ایجاد کردند. البته اگه با اون بهانه ها بشه به مردم آسیب زد باید همه مردم ایران رو اعدام کنند، چون من خیلی محافظه کار هم بودم. روانکاو یا روانپزشکی بهم معرفی کنید که حضورا بیام و بتونم بیشتر حرف بزنیم. 3 ترمه که پایان نامه ارشدم مونده و استاد پایان نامه سخت گیره. سنوات تحصیلیم تموم شده و مشموله خدمتم و طاقتم بشدت کم شده. روحم لجبازی میکنه و هر تلاشی رو بی فایده میدونم. چون بیگناه بودم و تا این حد بیرحمانه بهم آسیب زدن خیلی حس بدی بهم دست میده. تو زندگیم دنبال اشتباهی میگردم که بخاطر اون این کار رو باهام کردن. اصلا آدمه، اشتباه میکنه و بعدا جبران میکنه. خب آدم تو زندگیش اون هم تو کشوره ما که سرش رو بلند کنه گناه محسوب میشه بالاخره گناهایی داره ولی دلیل نیست که بیرحمانه بهش آسیب بزنن یا اینطوری قصاصش کنن. حداقل یه بچه ای که وضعیت زندگیش خوب نیست و شرایط جسمی و روحیه خوبی هم نداره و زندگیش در معرض تهدیده. خیلی بی رحم بودن. هر بار که یاد درسام میافتم و تایمی که عقب موندم ترس همه وجودم رو میگیره و حالم بد میشه. صبح ها که از خواب بیدار میشم هر روز بلا استثنا حالم وحشتناکه.درست مثل اوایل بیماریم.
سلام من زنی۳۶ساله هستم سه سال پیش از پماد منوبنزون استفاده کردم تا اینکه بار دار شدم الان کلا مثل پیس شدم نمیدونم باید چکار کنم آیا میتونم دوباره از پماد استفاده کنم یا راه حلی برا برگشتن به پوست قبلی من هست‌.؟
درمان بی خوابی بدون دارو (کلیک کنید)
اینجا باهوش تر میشوید!
عضویت در خبرنامه ثبت نام
ثبت نام شما با موفقیت انجام شد
در خبرنامه ما عضو بشید و دسترسی خودتون به اطلاعات جالب و جذاب رو راحت کنید. باقی کارها رو ما برای شما انجام میدیم. تنظیم خبرنامه خبرنامه سلامت خبرنامه مغز و اعصاب و روان خبرنامه زیبایی و تغذیه