منوی اصلی
انتخاب بخش بندی سوالات
با سلام و وقت بخیر من دو سال از همسرم که پسرعمومه بزرگتر هستم با اینکه از بچگی خیلی دوستش داشتم ولی اصلا قصدازدواج باهاش رو نداشتم چون سن برام خیلی مهم بود و هیچوقت هم فکرش رو نمیکردم که یه روزی این اشتباه رو بکنم ولی متاسفانه با قولهایی که بهم داد و باحرفایی که زد خامش شدم و دلم براش سوخت و قبول کردم البته که روز عقد یک ساعت تو تنهایی خودم کلی گریه کردم ولی نمیشد کاری کرد.از روز اول همیشه جلوی خونوادش خودشو پشت من قائم میکرد و هرحرف و خواسته ای داره رو از زبون من میگه.به نظر منی که خیلی احساساتی و وابسته به خونواده هستم اون کاملا سرد و بی احساسه و اگر هم احساسی باشه تو بروزش اینقدر ناشیانه عمل میکنه که من اصلا نمیتونم دوست داشتنش رو قبول کنم .5سال از زندگیمون میگذره و من3/5ساله که سرکار میرم.از زمان شروع به کارم حتی یک ریال هم به من نداده و دوساله که کل خرج زندگی و خودم و اون پای منه.بی کار و الاف میگرده و فقط مسافرکشی بلده که هرچی درمیاره خرج ماشین میکنه و حتی منم باید کمکش کنم.تا سه ماه پیش هم که شهریه ی دانشگاهش هم میدادم.و یک ساله خرج دندونپزشکیش پای منه و اینقدر پررو شده که اگر ندم کارتمو میگیره و میگه خودت گفتی برو دندونپزشکی و خودتم باید پولشو بدی.اوایل اگر ناراحت میشدم و قهر میکردم میومد منت کشی ولی نزدیک به دوساله که من باید نازش رو بکشم که البته از روی دلسوزی و ترحم و گاهی حفظ آبرو جلوی خونواده این کار رو میکنم.چه شبهایی که با گریه میخوابم ولی اون عین خیالش نیست.واقعا موندم متوجه نمیشه یا خودش رو میزنه به نفهمی..... الانم حدود دوماهه باهاش اصلا حرف نمیزنم و اونم همینطور حتی تو خونه غذا هم نمیخوره.ولی اصصصصصلا برام مهم نیست.خیلی دوست دارم طلاق بگیرم ولی از بابام میترسم و این مسئله تو خونوادمون جا نیفتاده ضمن اینکه بابام در عین دلسوز بودن خیلی سنتی هست و سخت گیر و اگر برگردم بخاطر ترس بابام از حرف مردم باید تو خونه زندونی بشم واسه همین فعلا ترجیح دادم تو این زندگی مزخرف بمونم و همسرم رو نادیده بگیرم و فکرهای مختلف هم به ذهنم میرسه که یه روزی ولش کنم و برم خارج از ایران. البته این رو هم بگم که از بعضی لحاظ همسرم فوق العاده س ولی خوب رشد عقلی و اجتماعیش در حد سن خودشه ولی متاسفانه یا خوشبختانه طبق گفته اطرافیان من رشد عقلی و اجتماعیم خیلی بیشتر از سنم هست واسه همین به نظرم تفاوت ما دوسال نیست و بیش از10ساله واسه همین واقعا دیگه نمیتونم تحملش کنم و از دستش خسته شدم.واقعا نمیدونم چکار کنم.دوستام میگن برو پیش روانشناس ولی وقتی میدونم هزینه ی اونم با منه بیشتر اذیت خواهم شد یا میگن نرو سرکار،ولی من کاری رو که با زحمت و با تحمل دوسال استرس به دست آوردم رو هرگز رها نمیکنم و تنها دلخوشیم فعلا کارمه. بعضی هم میگن بچه دار شو ولی به نظرم از لحاظ روحی و روانی وقتی بلد نیستم با همسرم برخورد کنم و واقعا نباید ازدواج میکردم ،در مورد بچه واقعا آمادگیش رو ندارم هم اون بچه در آینده مشکل خواهد داشت و هم اینکه به جای خرج دونفر باید خرج سه نفر رو بدم... کلا گیج شدم و کلافه.واقعا نمیدونم چکار کنم.
پاسخ
دکتر مریم اکبری دکتر مریم اکبری
۴۸ / ۱۰ / ۱۱ | ساعت ۴ ق.ظ

سلام، شرایط سختی دارید. چه ماندن و چه رفتن از این زندگی بها و هزینه های سخت خود را دارد.درمورد بچه موافقم، فعلا تا تکلیف خودتان روشن نشده نیاورید و کار تان را هم از دست ندهید.پنج سال بعد خودتون رو تصور کنید.اگر تو این زندگی مانده باشید یا رفته باشید، هر کدام چه شکلی خواهد بود.کدام تصویر را بیشتر میپسندید.معجزه ای رخ نخواهد داد.

2188012022

برای پرسیدن سوالات پزشکی خود، می توانید به ربات تلگرام هوشمند سبزوسالم مراجعه کرده و سوالات خود را از پزشکان متخصص بپرسید.
آدرس ربات تلگرام سبزوسالم:

https://t.me/askq_bot
تخفیف لیزر موهای زائد ویژه ماه رمضان
مقالات تصادفی

آخرین چند رسانه ای های پزشکی و سلامت

آخرین تست های سلامتی

درمان بی خوابی بدون دارو (کلیک کنید)
اینجا باهوش تر میشوید!
عضویت در خبرنامه ثبت نام
ثبت نام شما با موفقیت انجام شد
در خبرنامه ما عضو بشید و دسترسی خودتون به اطلاعات جالب و جذاب رو راحت کنید. باقی کارها رو ما برای شما انجام میدیم. تنظیم خبرنامه خبرنامه سلامت خبرنامه مغز و اعصاب و روان خبرنامه زیبایی و تغذیه