سلام خوب هستین توروخدا کمکم کنید خیلی داغونممممم خیلی شکاکم خیلییی پدرشوهرمو دراوردم تو این یک سال دست خودمم نیس با خالش یا مامانش یکم حرف میزنه ساده حرف زدنااا هزارجور فکروخیال میاد تو سرم جواب سلام زنداییشو میده داغون میشم داغون.۳۴ساعت فکرم مشغول میشه یا یه دختر دایی داره ۶ماهشه خیلی شیرینه همه دوسش دارن،اینم ک بغلش میکنه دیووونه میشم موندم چیکار کنم چن بار ب شوهرم گفم فقط دعوا کردیم حرفش بهم این شده خجالت بکش فقط کارم شده خودخوری مثلا زنداییش میاد خونه ما سرسفره یا وقتی میشینیم چشامو میدوزم ب شوهرم ببینم نگاش میکنه چند وقته ب شوهرم چیزی نمیگم فقط خودخوری میکنم وعذاب میکشمو شبا گریه من چیکار کنم کمکم کنید و اینم بگم ک اصلا تاحالا از شوهرم چیزی ندیدم کلا دل و چشمش پاکه حتی چندبار برام قسم خورده که از وقتی ازدواج کردیم تاحالا توچشای کسی نگانکرده حتی میگه تاحالا توچشای زنداییش نگاه هم نکرده درستوحسابی نمیدونه قیافش چطوره واینکه خیلی وقتا توجمع که حرف زنداییش میشه اینم ازبدیاش حرف میزنه و میگه هیچی بلدنیست و این حرفاااا ینی معلومه بدش میادازش ولی من نمیتومم خودمو کنترل کنم درعذابم لطفا کمکم کنید???? کلا فکرم مشغوله انقد ک بدبین وشکاکم شوهرم خیلی خیلی کوتاه میاد هرکی جاش بود میدونم تاحالا رفته بود حتی بخاطرمن باتموم دوستاش قطع رابطه کرد ولی بدبینی شکاکی داره نابودم میکنه