سلام خداقوت من سال85تصادف کردم وناحیه راست مغزم ضرب دیدکه حتی یک مرگ به اون دنیاوبرمیگردن راداشتم واون زمان من اول دبیرستان بودم هرسال درسم افت زیادی میکردم ودرسال 87_88بسیاربسیارفکرکنکورواسترس کنکورداشتم وبیماریم بشدت منواذیت کردو9ماه بیماربودم ومنودکترنبردن وتوهم میزدم ومیگفتم همه ازبیماری من خبردارن وتلویزیون هم بیمارمن هستم میدونه وازتلویزیون یااینافکرمیکردم همه درموردمن صحبت میکنندواون زمان اول اولش عاشق شدم وبعدبیماریم شدیدشد وبعد9ماه منوبردن دکترتهران واول دکترگفت چندباردست به خودکشی زدی گفتم دوبارویه سری قرص دادگفت اگربهبودنیافت بایدبیادبستری شه وخداشکرمن هرروز بهتربهترمیشدم ونیازبه بستری شدن نشد ومن شاید باورتون نشه 20شایدقرص میخوردم وسریک سالونیم قرصم شده دوتا ودیگرشرایط رفتن به دکترتهران رانداشتم وبااجازه دکترم اومدیم توشهرخودم پیش یک دکترکه بنسبت خوب بودرفتیم وازسال88تا الان من همچنان قرص مصرف میکنم والان دوساله قرصم چهارتا شده اما هربارکه میرم دکتربه دکترمیگم حالم خیلی خوبه داروموکم نمیکنه اما اون دکترتهران خودش کم میکرد والان سیسالوپرام20وریسپریدون2ولاموتریژن 50ولیترام 300هرشب یکی میخورم ولیترام صبح ام میخورم واینباردیدم دکترداروموخودش کم نمیکنه بهش گفتم میخوام کمکم خودم قرصاموکم کنم وگفت فقط به لیترام دست نزن وامامن خوابم زیادمیشه برای دکترم زنگ میزنم داروموکم میکنه ومن فعلا تنهابیماریم اینکه اگردارونخورم توهم جنسی میزنم واین خیلی خیلی منواذیت میکنه حتی فکرمیکنم این فکری که توذهن من هست دیگران هم ازش مطلعندویه جورذهن منومیخونندواون زمان که مریض بودم دورواطرافیانم ذهنم رامیخوندن وبهشون میگفتم چطورذهنم رامیخونیدمیگفتن ازقیافت وحتی چهره ام تغییرمیکرد بنظرشما من چکارکنم تا خوب شم وبسیارتوغذاخوردن واینکه چه فصلی چه کاری کنیم که افسردگی نگیرم وبسیاردنبال اینم که برای افسردگی چه چیزای خوبه وچه کارهای بایدانجام دادتا افسرده نشن البته اینم بگم بیماری اعصاب توخانواده ماهم ارثی هست ممنون میشم کمکم کنید یاحق