منوی اصلی
نتیجه جستجوی مقالات "مسافر"
مشاهده مقالات بیشتر

پرسش‌وپاسخ

Question/Answer

سوالات خود پیرامون مسايل پزشکی را از سبزوسالم بپرسید. توضیحات بیشتر

جستجو در سوالات پزشکی و سلامت

سلام وقت بخير ، من ٢٧ سالمه مشكلم اينه كه توي جمع كه وارد ميشم خيلي كم حرفم و اگه سوالي بشه كوتاه جواب ميدم ، مثلا نامزدم ازم ميخواد وقتي با هم مسافرت ميريم منم صحبت كنم يا آهنگي كه مياد ميخواد كه با هم بخونيد اصلا نميتونم و اين فوق العاده منو آزار ميده ، از چه طريق ميتونم اين مشكل حل كنم
سلام خوبی محمدرضا رزمجویی هستم از شیراز 21 سالمه تک فرزندم دانشجوی رشته ی هنر هستم خیلی علاقه ی زیادی دارم به مجری گری و گویندگی رادیو برای صداوسیما من میخواستم خودکشی کنم من میخواستم برم مسافرت مادرم مخالفت میکنه چی کار کنم لطفان کمکم کنید ممنون میشم ببخشید شما روانشناس هستین من دنبال روانشناس هستم شماره اولم شماره دومم شماره سووم اگه میشه منو عضو گروه روانشناسی تلگرام و واتساپ بکنید
سلام فرض کنید به قول دکترتون اعصاب حساسی داشته باشید و علائم شبیه ام اس گاهی در شما باشه. ولی هنوز مبتلا به ام اس نباشید و الان در مسافرت باشید متاسفانه هنگامی که از حالت خوابیده می شینم سرگیجه بسیار بسیار شدیدی می گیرم. تا برگشتم به تهران چی کار کنم؟
با عرض سلام خسته نباشی یه سوال داشتم یه نوجوان دختر شانزده ساله دارم چند هفته ای که فهمیدم با یه یکی در ارتباطه در ضمن نامزدهم داره باهاش صحبت کردم اول ک با عصبانیت گفت اره اونو دوستش دارم بعد که گفتم اون به هیچ وجه نمیشه حتی اگه نامزد نداشتی بعد ک با کلی دعوا گفت تمومش کردم ولی دروغ می گفت خودش موضوع به داییش گفته که این جور شده تمومش کردم ولی من مطمئنم ک تمومش نکرده هنوز در ضمن پدرش هم مسافر ته از این موضوع خبر نداره نمی دونم با پدرش در میون بذارم یا نه دا بیش بهش اخطار داده اگه یه ذره بهت شک کردم موبایلت ازت میگیرم میخوام راهنمایی کنی چکار کنم به پدرش بگم یا اینکه مبایل ازش بگیرم در ضمن در محیط کوچکی هستیم میترسم کسی بفهمه لطفا راهناییم کن
سلام. من یک خانم ۳۵ ساله هستم نارسایی قلبی مادرزادی تترالوژی فالوت دارم به همراه فشار ریوی که برخی پزشکان تشخیص ایزنمنگر هم دادن. در نوزادی و در ۱۹ روزگی نارسایی قلبیم تشخیص داده شد. با توجه به تلاش بسیار زیاد خانواده برای جراحی بعد از آنژیو در سه سالگی پزشکان گفتن که امکان جراحی بخاطر فشار ریوی وجود نداره. هیچ دارویی مصرف نمیکنم. سیانوتیک هستم. فعالیت شدید ورزشی ندارم اما مثل بقیه مردم عادی تحصیل کردم و الان شاغلم. وزنم ۴۴ کیلو و قدم ۱۶۲. فقط در زمان بالا رفتن از پله و کوه و یا دویدن نفس نفس میزنم. دوبار خونریزی شدید ریه داشتم در ۱۸ سالگی و ۲۸ سالگی و هربار بمدت ۱۵ روز بستری شدم. چندبار هم خونریزی خفیف که با استراحت در منزل و قرص وراپامیل خوب شدم. سال گذشته پزشکم گفت دیگه پیش من نیا من نمیتونم برات کاری بکنم برای درمان باید پیوند کامل قلب و ریه بشی که امکانش برات در ایران نیست و گفتن در کشور آلمان در یکی دوسال اخیر همچین جراحی انجام شده. اما من از نظر جریان عادی زندگی مشکلی ندارم فقط تو فعالیتهای بدنی محدودیت دارم. الان فعالیت طبیعی اجتماعی دارم. رانندگی میکنم شاغلم. دوتا سوال دارم ۱-آیا میتونم مسافرت هوایی داشته باشم؟ ۲- برای ازدواج و بارداری ممنوعیت دارم؟ ۳-باتوجه به اینکه جریان طبیعی زندگی رو دارم آیا لازمه برای جراحی در کشور دیگر با توجه به مشکلاتش اقدام کنم؟
سلام وقت بخیر بنده پس از کلاس پنجم دبستان که حافظه متوسط تا ضعیفی داشتم طی گذراندن تابستان ،در سال اول دبیرستان به شدت حافظه ام قوی شد به حدی که یک کتاب ۱۰۰ صفحه ای رو طی زمان تقریبا دو الی سه ساعت با تمام ویرگول و نقطه وصفحه کتاب و رنگ و اشغالی که ممکنه به صفحه چسبیده بود رو در خاطرم مثل یک عکس با کیفیت ذخیره میکردم آنچنان که پدرم میگفت من هیچ وقت ندیدم درس بخونی و همیشه شاگرد اول بودی البته پدرم نیز از بهره هوشی بالایی برخورداره به طوری که میتونه اتفاقات ۳۰ سال پیش رو و جزئیات یا متن و هر چیزی که خونده رو به یاد بیاره در فلان جلسه فلان فرد دقیقا چی گفته یا فلان نامه چی بوده و.... در اول دبیرستان بنده روند کاهش حافظه برام پیش اومد به حدی که پس از گذشت ۵ سال حتی راه برگشت به محل هتل یا مسافرخانه را که تقریبا نزدیک بود رو در یک شهر دیگر که مسافرت بودم فراموش میکردم حافظه ام از ۱۰۰ درصد مفید مثل یک نابغه که کم هستند به یک آدم کاملا بی حافظه تقریبا ۱۰ درصد نزول پیدا کرد تقریبا تمام داروهای اعصاب رو طی ۱۰ سال مصرف کردم،میگم تمام داروها را مصرف کردم چون از تعداد آنها در داروخانه و مکانیسم همه ی داروهای اعصاب اطلاعات کافی دارم طی این مدت حافظه ام به تقریبا ۴۰ درصد افزایش پیدا کرده ولی بازهم حفظ کردن سخت شده به علت مصرف همه ی داروها از جمله ضد افسردگی های سه و چهار حلقه ای ، اس اس ار ای، اس ان ار ای ، داروهای سایکوتیک کلاسیک و غیر، اورلپت و ضد صرع ، داروهای ضد اضطراب گابا، ایندرال و ریواستیگمین و دونپزیل.... حافظه ام بهتر نشده بلکه درمورد بعضی چیزها بدتر هم شده مثل اینکه دیگه تقریبا خواب نمیبینم شاید سالی یکبار و اگر اتفاقی امروز صبح بیافته و الان شب باشه من فکر میکنم این اتفاق هفته پیش افتاده این اوواخر با یک فوق تخصص اعصاب آشنا شدم که گفت خیلی از داروهایی که بهت دادن همه مشکلتو بدتر کردن و برای مثال بنده اضطراب درونی داشتم که با ایندرال و مثلا ماپروتیلین حل میشد من میگفتم من حافظم ال و بل بود من نابغه بودم و پزشکان به من آنتی سایکوز یا ضد صرع میدادن در نهایت این فوق تخصص واقعا اظهار تاسف کرد برای اون پزشکان و نهایتا این ۴۰ درصد بهبود هم زمان آشنایی با ایشون ایجاد شد ولی میگه که اصلی ترین علت بدتر شدن وضعیت حافظت مربوط به همون داروهای سایکو و اورلپته حالا موندم با این وضعیت چه کنم داستانی که از زندگیم تعریف کردم بدون اغراق و بدون هیچ گونه وهم است و همه با سند هست مثل صحبت دیگران درمورد من یا تمام لوح تقدیرهایی که دارم لطفا راهنمایی کنید
سلام وعرض ادب خدمت اساتید وپزشک های محترم مشکل من ترس از ارتفاع میباشد مکانهایی که کوهستانی باشد به هیچ عنوان نمیتونم رانندگی کنم اصلا نمیتونم مسافرت برم حتی برای عبور از پل عابر پیاده مشکل دارم بخاطر این مشکل روحیم از دست دادم اعتماد ب نفس ندارم ومورد تمسخر اطرافیان قرار میگیرم خواهش میکنم راهنماییم کنید خیلی ممنون بخاطر وقتیکه در اختیارم قرار دادید ???باسپاس فراوان
احساس میکنم زشتم اصلا اعتماد بنفس انجام کار یا ایجاد رابطه ندارم مدام خودم را در ایینه نگاه میکنم و میگم چقد زشت هستم از زندگی نا امیدم انگیزه هیچ کاری ندارم به بیرون رفتن علاقه ندارم مسافرت کردن دوست ندارم
باسلام من چرا وقتی میرم بیرون یعنی مسافرت مثلا وقتی بادیگران میرم بعدن که میام خونه دلم بدتر میگیره گریم میگیره تا چن مدت همیجوریم که به مورور دیگه خودش خوب میشه من دوست ندارم این احسارو چیکار کنم خیلی دلم میگیره بد یا مثلا یکی که میاد خونمون بعد میره دلم میگیره بازم همون حس حالو دارم چرا اینطوری هستم ؟؟
سلام و خسته نباشید من بیست روز قبل از اینکه مسافرت کنم با اتوبوس با کلا ماشین حالت تهوع میگیرم و بعضی مواقع اسم ماشین بیاد حالت تهوع میگیرم؟
باسلام من سه ساله با همسرم زندگي ميكنيم و بطور سنتي باهم ازدواج كرديم از نظر فرهنگي و خانوادگي و اقتصادي خيلي تفاوت سطح داريم ما بسرعت و بدون انجام مراحل آشنايي عقد و ازدواج كرديم و سه ماه بعد عروسي كرديم البته همه اينابخاطر اصرار از جانب اونا بود همسرم خيلي عصبي و استرسي هست و موقع عروسي هم مرا تهديد به خراب كردن رابطه هاي فاميلي و بهم زدن عروسي و ... كردبدليل اينكه من ازش خواسته بودم چيزي از مراسم عروسي بدلخواهم باشه. بسيار دهن بين هستند و كج خلق و ايرادگير و سرمسايل جزيي ناراحت ميشن كار ايشون از دوازده شب تا دوازده ظهر روز بعد ميباشد و هرروزه . ايشون خيلي زياد. ميخوابن و تمايل به گردش ندارند جز اينكه با فاميل نزديكشون برن گاهي خيلي عصبي هستند و گاهي افسرده و استرسي خيلي بد رانندگي ميكنند قبل از ازدواجمان چندين بار تصادف كرده بودند اگه دوست داشته باشن در مورد مصرف مشروب يا پاسور زياده روي ميكنند يا چيزي نميخرن يا گرونترينشو ميخرن چندين بار سر جزييات تهديد به جدايي كردن و قهر ولي با پادرميوني تمام شده ايشون پدرو مادرشون جدا از هم زندگي ميكنند و از اول كودكيشون دعوا و كشمكش بوده ايشون تمام توانشونو صرف جلب محبت ديگران دارند نه من و بنظرم اختلال شخصيت دارن و خريدا و كاراي خونه رو بسختي و دير انجام ميدن تصميمات سريع و بدون فكر در امور شغلي و زندگي دارم و خيلي فريبكار هستند بامن . مستقيم ميگن من نميخام زندگي كنم خانواده سنتي دارم و داره سي و سالم ميشه ايشون سيو چهارسال و،هيچ ذوقي ندارن به زندگي ولي در مسافرتها و مراسم جشن خيلي شادي و جنب و جوش نشون ميدن عقيده دارن كه خانواده برتر هستيم ولي اگه صحبت خانواده ما كه وضعيت مالي و اجتماعي بهتري داريم عصبي ميشن حرف حرف حودشونه حتي توي اشپزي و چيدمان منزل درمسافرت و جلوي جمع بسيار ولخرج هستن ولي در موارد عادي نه. خيلي ميترسن كه از فاميلشون طرد بشن يكبارهم قهر كردن و تهديد به خودكشي درصورتيكه تا روز قبل باهم خوب بوديم . بنظرتون اميدي هست به. درمان و چقدرطول ميكشه. ؟ ميشه زندگي كرد ؟ميشه بچه دار بشم؟؟حتي دست روم بلند كرده چندبار ايشون تو خواب خيلي تكون ميخورن ميلرزن ناخن جويدنم دارن از كودكي قدرت نهدگفتن رو به خانوادشون ندارند و هميشه تو خودشون هستند اشتها و ميلي جنسيشون زياد نيست وابستگي به نظرات مادرشون دارن يكروز بهم ميگن خوبي با كوچكترين حرفي منوبد ميدونند ازينكه بامن ازدواج كردن اظهار ندامت ميكنن هيچوقترابطه. صميمي زن و شوهري. نداشتيم. من براي بالارفتن سن و قدرت. بارداريم هم نگرانم
باسلام خسته نباشی میخواستم به ترس خودم غلبه کنم ترس از بیرون خونه حتی مسافرت پزشک رفتن دنبال راه حلم ممنون میشم از پاسخ گویتون
با سلام جوانی ۳۰ ساله هستم‌ از سال ۸۹ دچار اضطراب و استرس هستم و هر سال در دو نوبت اضطرابم شدید میشود و هر بار یک تا دوماه درگیر هستم این چند سال به دکتر اعصاب و روان مراجعه کردم و هر بار سه قرص کلونازپام ، سیتالوپرام و پروپرانولول و گاهی نیز آلپروزولام را تجویز کردند دچار حملات پانیک نیز میشوم که در این چند سال موقعیتهای که در آن دچار این حمله میشوم بیشتر شده از مسافرت، سوار شدن ماشین برای خارج شهر ، ورزش کردن، فوتبال، کوهپیمایی و رفتن به طبیعت که همه‌ی این‌ موارد از علایق بسیار شدید من در زندگی بودن ولی اکنون به اضطراب شدید تبدیل شدن و برای انجام هریک از آنها دچار تپش قلب تند ،گرم شدن بدن و بیقراری شدید و احساس خفگی میکنم حتی بعضی از روزها با پیاده رویی ساده نیز دچار تنگی و کوتاه شدن نفس میشوم شبها با احساس درد و تند شدن سینه و پشت از خواب بیدار میشوم صبحها نیز که از خواب بیدار میشوم پشت گردن و شانه هام تند شده و احساس گرفتگی شدید میکنم و دوست دارم که یک نفر محکم مشت مالم بده تا شاید عضله گردنم شل شود لرزش دست نیز دارم هر سال نیز چکاپ و آزمایش خون دادم و هیچ گونه بیماری مشاهده نشده و چند بار نیز آزمایش رماتیسم و تیروئید داده‌ام که چیزی مشاهده نشده است. اکنون نیز از قرص های تجویز شده که دو ماه میباشد که(پروپرانولول ، کلردیازپوکساید و آلپروزولام‌) استفاده میکنم ولی تفاوتی نداشته ام . ممنون میشوم اگر راهنمایی کنید
پسر دوماهه ای دارم چهار روز ختنه شده میشه باهاش مسافرت رفت
با سلام در مسافرتهای طولانی با هواپیما برای جلوگیری از اضطراب پرواز و همچنین قرص بعنوان خواب اور سریع چه دارویی پیشنهاد میکنید
سلام من 34 سال دارم ولی احساس افسردگی میکنم هیچ چیز خوشحالم نمیکند حتی مسافرت کلا هیچ هیجانی دروجودم نیست گمان میکنم به نسبت عادت زندگی میکنم همه چیز برام عادی تکرار هست ایا اینها می تواند نشان افسرد گی باشددرضمن خانم هستم
ایا مسافرت با هواپیما برای گوش های بچه ۱۵ روز مشکل ساز نیست و برای نوزاد مشکلی ندارد
ایا مسافرت با هواپیما برای بچه ۱۵ روز مشکلی ندارد
نشخوار فکری شدید،وسواس،کابوس های شبانه در هفته چند روز،خواب آلودگی و احساس خستگی مداوم،ناتمام ماندن کارها،عدم نشاط و شادابی و احساس پوچی و رخوت،ناامیدی و احساس یاس،فکر انتحاری،خوابیدن زیاد و دیر خوابیدن،خودارضایی،تیک عصبی،زود جوش آوردن و از کوره در رفتن و بیقراری،کسلی و گاهی اوقات به دلایلی که مثلا رانندگان بد میرن فحش میدم. البته همیشه خوشبینم و انرژی مثبت دارم اما کم میارم.قبلا خیلی با برنامه و با هدف و پرجنب و جوش بودم.اما الان حتی دوستانی که حتی تماس میگیرند جوابشون رو به سختی میدم و گاهی ناراحت میشوند.بیش از اندازه با گوشی همراهم ور میرم. اشتهام خوبه،صبح ها به زور از تختخواب پایین میام،و گاهی اوقات تا ظهر میخوابم. قبلا خیلی علاقه داشتم مطالعه کنم اما الان حوصله ندارم. به مسافرت و رانندگی علاقمندم.دوست دارم مدی تیشن رو انجام بدم اما اراده ای نداشتم.کمتر میخندم و از ته دل نیست، اما به راحتی دیگران رو میخندونم.اجتماعی هستم. از همه مهمتر اینکه همسرم که ایشان هم شاغل و دارای تحصیلات عالی هستند هم به نوع دیگری دچار اختلال هستند.البته نه با علائم بنده ولی همون استرس و اضطراب رو دارند. هر از چندگاهی دچار اختلاف هستیم. اما حلش میکنیم البته بعد از چند روز... معمولا با همسرم قهر میکنم و از دستشون ناراحت میشم.و گاهی داد میزنم. بسیار سپاسگذارم.
سلام شبتون بخير من ١ سال عقد كردم...مشكل خاصي با شوهرم ندارم اما ايشون كمي بي حوصله هستن اهل هيجان و بيرون رفتن و وقت گذروني بيرون خونه نيستن و بالعكس من عاشق خريد و خوشگزروني بيرون خونه هستم... يه مشكل ديگه وابستگي مادرشون به صورتي كه غير از اينكه مسافرت باشيم هيچوقت بيشتر از ٢٤ ساعت ايشونو تنها نميزارن و غصه تنهايي و سر رفتن حوصله مادرشونو ميخورن و خيلي وقتا به خاطر همين موضوع بايد مهموني كه هستيم و ترك كنيم يا از خونه ما زودتر بره خونشون و اين براي من خيلي عذاب اور اينكه وقتي بريم سر خونه خودمون هم ايشون بايد هرروز به مادرشون سر بزنن و وقت بگزرونن... چندين بار راجع به اين موضوع بحث كرديم... به من ميگه صبر كن ولي روند خوبي نميبينم و اوضاع فرق خاصي نكرده و همچنان همونه... مادرشون تنهاس پدرشون فوت مرده اما فقط ٥٤ سال دارن و سالم هم هستن
با سلام و وقت بخیر من دو سال از همسرم که پسرعمومه بزرگتر هستم با اینکه از بچگی خیلی دوستش داشتم ولی اصلا قصدازدواج باهاش رو نداشتم چون سن برام خیلی مهم بود و هیچوقت هم فکرش رو نمیکردم که یه روزی این اشتباه رو بکنم ولی متاسفانه با قولهایی که بهم داد و باحرفایی که زد خامش شدم و دلم براش سوخت و قبول کردم البته که روز عقد یک ساعت تو تنهایی خودم کلی گریه کردم ولی نمیشد کاری کرد.از روز اول همیشه جلوی خونوادش خودشو پشت من قائم میکرد و هرحرف و خواسته ای داره رو از زبون من میگه.به نظر منی که خیلی احساساتی و وابسته به خونواده هستم اون کاملا سرد و بی احساسه و اگر هم احساسی باشه تو بروزش اینقدر ناشیانه عمل میکنه که من اصلا نمیتونم دوست داشتنش رو قبول کنم .5سال از زندگیمون میگذره و من3/5ساله که سرکار میرم.از زمان شروع به کارم حتی یک ریال هم به من نداده و دوساله که کل خرج زندگی و خودم و اون پای منه.بی کار و الاف میگرده و فقط مسافرکشی بلده که هرچی درمیاره خرج ماشین میکنه و حتی منم باید کمکش کنم.تا سه ماه پیش هم که شهریه ی دانشگاهش هم میدادم.و یک ساله خرج دندونپزشکیش پای منه و اینقدر پررو شده که اگر ندم کارتمو میگیره و میگه خودت گفتی برو دندونپزشکی و خودتم باید پولشو بدی.اوایل اگر ناراحت میشدم و قهر میکردم میومد منت کشی ولی نزدیک به دوساله که من باید نازش رو بکشم که البته از روی دلسوزی و ترحم و گاهی حفظ آبرو جلوی خونواده این کار رو میکنم.چه شبهایی که با گریه میخوابم ولی اون عین خیالش نیست.واقعا موندم متوجه نمیشه یا خودش رو میزنه به نفهمی..... الانم حدود دوماهه باهاش اصلا حرف نمیزنم و اونم همینطور حتی تو خونه غذا هم نمیخوره.ولی اصصصصصلا برام مهم نیست.خیلی دوست دارم طلاق بگیرم ولی از بابام میترسم و این مسئله تو خونوادمون جا نیفتاده ضمن اینکه بابام در عین دلسوز بودن خیلی سنتی هست و سخت گیر و اگر برگردم بخاطر ترس بابام از حرف مردم باید تو خونه زندونی بشم واسه همین فعلا ترجیح دادم تو این زندگی مزخرف بمونم و همسرم رو نادیده بگیرم و فکرهای مختلف هم به ذهنم میرسه که یه روزی ولش کنم و برم خارج از ایران. البته این رو هم بگم که از بعضی لحاظ همسرم فوق العاده س ولی خوب رشد عقلی و اجتماعیش در حد سن خودشه ولی متاسفانه یا خوشبختانه طبق گفته اطرافیان من رشد عقلی و اجتماعیم خیلی بیشتر از سنم هست واسه همین به نظرم تفاوت ما دوسال نیست و بیش از10ساله واسه همین واقعا دیگه نمیتونم تحملش کنم و از دستش خسته شدم.واقعا نمیدونم چکار کنم.دوستام میگن برو پیش روانشناس ولی وقتی میدونم هزینه ی اونم با منه بیشتر اذیت خواهم شد یا میگن نرو سرکار،ولی من کاری رو که با زحمت و با تحمل دوسال استرس به دست آوردم رو هرگز رها نمیکنم و تنها دلخوشیم فعلا کارمه. بعضی هم میگن بچه دار شو ولی به نظرم از لحاظ روحی و روانی وقتی بلد نیستم با همسرم برخورد کنم و واقعا نباید ازدواج میکردم ،در مورد بچه واقعا آمادگیش رو ندارم هم اون بچه در آینده مشکل خواهد داشت و هم اینکه به جای خرج دونفر باید خرج سه نفر رو بدم... کلا گیج شدم و کلافه.واقعا نمیدونم چکار کنم.
سلام عرض ادب میخواستم بپرسم ما چند روز پیش قرار بود بریم شهرستان ولی شوهرم اومد وگف نمیریم منم تو مشهد غریبم ویک ماهه نرفتم اینجا هم کسیو ندارمبالاخره من یه جورایی هوایی شدم که برم دلم تنگ شده ناراحت شدمو گریه کردم ولی شوهرم چیزی نمیگه کلا اهل ناز کشیدن بپرسه دردم چیه نیس امشبم گفتم نون نداریم گف خودت برو من رفتم وقتی اومدم دیدم خودش تنها رفته بیرون اصلا اهل مسافرت وفانتزی نیس فک میکنهفقط اون خسته میشه شوهرم مهماندار قطاره وقتی میادهمش میگه خوابم میاد خستم منت میذاره منم که میگم خوب متم غریبم بهش بر میخوره لطفا راهنمایی کنید
مدت دو سال داروی سیتالوپرام و کلونازپام مصرف میکنم که چند ماه پیش با بهبود حالم کم کم قطع کردن دکترم داروهارو و فقط سیتالو پرام میخوردم که دوباره حالم بد شد باز هر شب یک عدد کلونازپام و یک عدد سیتالوپرام تجویز کردند.ولی الان بعد ده روز باز حال خوبی ندارم.علایم من دلپیچه روده بد کار میکنه.یکدفعه انگار یچیزی وارد تمام بدنم میشه که ضعیفم میکنه.اشتهام کم میشه.همش فکر میکنم مریضی بدی دارم.لطفا راهنماییم کنید تا دکترم از مسافرت بیان دوز داروهام و بیشتر کنم یا نه؟؟؟؟
سلام.من 24 ساله هستم مبتلا به وسواس فکری حدود 1 سال پی درپی مشاوره رفتم و نزدیک به دوسال هم دارو درمانی داشتم .مشاوره ام به این صورت بوده که برنامه ای دریافت کردم که بر اساس اون باید باید یکسری کار مثل کاشتن گل. استحمام روزانه.رقصیدن.ورزش. انجام میدادم که من خیلی منظم انجام ندادم درضمن اون ریلکسیشن هم آموخته بودم که اوایل انجام دادم ولی بعدا چون استرسم کم شد و وسواسم کمتر شد انجام نمیدادم. تکنیکهایی که به من یاد داده بودند توقف فکر.استفاده از کش.کتاب خواندن. و اوایل نوشتن افکارم و اتفاقاتی بود که در طی روز برام رخ میداد بود. رفته رفته کمی بهتر شدم ولی با وقفه ای که در روند مشاوره ام افتاد به دلیل شغل پدرم چون مجبوریم به شهرستان بریم از طرفی پدر و مادرم از مشکل من اطلاعی ندارند. خلاصه اینکه پنجشنبه وقت مشاوره داشتم چون خواهرام با مشاوره رفتن من مخالف بودند من خیلی دچار استرس شدم و دنبال بهانه یا دروغ بودم که از خونه بزنم بیرون چاره ای نداشتم شب با یک آقای روانشناس چت کردم و راهکاری خواستم که به خواهرام بگم که برم مشاوره ایشون نه تنها راهکاری به من ندادن بلکه به استرس من هم افزودند من الان یک خواستگار خیلی مناسب دارم ایشان گفتند که اگه الان ازدواج کنم وسواسم وارد زندگیم هم میشه خوب اگه این موقعیت دیگه پیش نیاد من چیکار کنم؟ و ایشان گفتن درمان وسواس فکری اصلا این راهکارهایی که من در بالا اشاره کردم نیست. وسواسهای من قبل از مصرف دارو :ترس از اتفاق افتادن حوادث بد بود یا مثلا می ترسیدم خواهرزادم حین بازی بخوره زمین و یا پدرم وقتی میخواست بره مسافرت شهرستان به شدت استرس می گرفتم که نکنه تصادف کنه ولی از وقتی دارو میخورم خدارو شکر دیگه اون افکار رو ندارم. اکنون تنها چیزی که اذیتم میکنه احساس پوچی و به درد نخور بودنِ چون درسم هم تموم شده(لیسانس مشاوره) و بیکار هستم میترسم برم دنبال کار البته کار که نیست اونجایی که هست سابقه میخوان خودم به نکته ای که پی بردم اینه که تو شلوغی و جمع افکار وسواسی ندارم ولی احساس پوچی و به درد نخوری همچنان هست حالا چیکار کنم ازدواج صلاحِ در این شرایط یا نه؟ این موقعیت در حال حاضر خیلی مناسبِ اگه رد کنم و بعدا دیگه پیش نیاد چی من چی کار کنم هزینه ی مشاوره ها خیلی بالاست شما جایی رو میشناسین که ارزون باشه؟ موقع دانشجویی مرکز مشاوره دانشگاه میرفتم قیمتش خوب بود ولی اصلا راضی نبودم چون هیچ تغییری نمیکردم و بیشتر استرس میگرفتم البته اون موقع دارو نمیخوردم. به نظرتون دوباره برم اونجا؟؟؟ ممنون از لطف شما
سلام.من 24 ساله هستم مبتلا به وسواس فکری حدود 1 سال پی درپی مشاوره رفتم و نزدیک به دوسال هم دارو درمانی داشتم .مشاوره ام به این صورت بوده که برنامه ای دریافت کردم که بر اساس اون باید باید یکسری کار مثل کاشتن گل. استحمام روزانه.رقصیدن.ورزش. انجام میدادم که من خیلی منظم انجام ندادم درضمن اون ریلکسیشن هم آموخته بودم که اوایل انجام دادم ولی بعدا چون استرسم کم شد و وسواسم کمتر شد انجام نمیدادم. تکنیکهایی که به من یاد داده بودند توقف فکر.استفاده از کش.کتاب خواندن. و اوایل نوشتن افکارم و اتفاقاتی بود که در طی روز برام رخ میداد بود. رفته رفته کمی بهتر شدم ولی با وقفه ای که در روند مشاوره ام افتاد به دلیل شغل پدرم چون مجبوریم به شهرستان بریم از طرفی پدر و مادرم از مشکل من اطلاعی ندارند. خلاصه اینکه پنجشنبه وقت مشاوره داشتم چون خواهرام با مشاوره رفتن من مخالف بودند من خیلی دچار استرس شدم و دنبال بهانه یا دروغ بودم که از خونه بزنم بیرون چاره ای نداشتم شب با یک آقای روانشناس چت کردم و راهکاری خواستم که به خواهرام بگم که برم مشاوره ایشون نه تنها راهکاری به من ندادن بلکه به استرس من هم افزودند من الان یک خواستگار خیلی مناسب دارم ایشان گفتند که اگه الان ازدواج کنم وسواسم وارد زندگیم هم میشه خوب اگه این موقعیت دیگه پیش نیاد من چیکار کنم؟ و ایشان گفتن درمان وسواس فکری اصلا این راهکارهایی که من در بالا اشاره کردم نیست. وسواسهای من قبل از مصرف دارو :ترس از اتفاق افتادن حوادث بد بود یا مثلا می ترسیدم خواهرزادم حین بازی بخوره زمین و یا پدرم وقتی میخواست بره مسافرت شهرستان به شدت استرس می گرفتم که نکنه تصادف کنه ولی از وقتی دارو میخورم خدارو شکر دیگه اون افکار رو ندارم. اکنون تنها چیزی که اذیتم میکنه احساس پوچی و به درد نخور بودنِ چون درسم هم تموم شده(لیسانس مشاوره) و بیکار هستم میترسم برم دنبال کار البته کار که نیست اونجایی که هست سابقه میخوان خودم به نکته ای که پی بردم اینه که تو شلوغی و جمع افکار وسواسی ندارم ولی احساس پوچی و به درد نخوری همچنان هست حالا چیکار کنم ازدواج صلاحِ در این شرایط یا نه؟ این موقعیت در حال حاضر خیلی مناسبِ اگه رد کنم و بعدا دیگه پیش نیاد چی من چی کار کنم هزینه ی مشاوره ها خیلی بالاست شما جایی رو میشناسین که ارزون باشه؟ موقع دانشجویی مرکز مشاوره دانشگاه میرفتم قیمتش خوب بود ولی اصلا راضی نبودم چون هیچ تغییری نمیکردم و بیشتر استرس میگرفتم البته اون موقع دارو نمیخوردم. به نظرتون دوباره برم اونجا؟؟؟
سلام خانوم دکتر پسر خواهر۱۹ماهشه حدود ۱۳ماه پهلوی من مانده شبها این جا میخوابه مادرش طلاق گرفته مجدد از دواج کرده سر کار میره هر روزه میاد سر میزنه یه مشگل پیش امده برای من اصلا پیش مادرش نمیره وخیلی وابسته شده من هیچ جا نمیتونم برم حتی خرید یا هرجا خیلی برام سخت شده مهد کودک نماند فقط با منه لطفا راهنمایی کنید هیج حتی مسافرت نمی تونم برم پیش مادرش می بره انقدر گریه میکنه مجبور میشن بیارن دوباره چه باید کرد خانوم رویا حسنی لطفا راهنمایی بفرمایید
سلام بنده دکترم مسافرت هستن و لطف کنین همکاری کنین قبلا قرص سرترالین مصرف میکردم نتیجه خیلی خوبی داشت اشکالی نداره به جای فلوکسامین300 مصرف بشه با همون دوز چون حال خوبی ندارم.
yas: yas: سلام، دوتا دختر دارم که فاصله سنیشون یک سال هست، دختر بزرگم امسال کلاس چهارم دبستان هست امسال مدرسش عوض کردم چون پارسال راضی نبودم از خانمش اصلا نمی آوردش برا درس بعد موقعی که مراجعه میکردم مدرسه میگفت زهرا اصلا حواسش تو کلاس نیست اصلا سوال نمیپرسه سوال میپرسم اصلا دستش برا جواب دادن بلند نمیکنه امسال بردمش توی شهر خودم 5کیلومتر فاصله هست تا خونمون معلم امسالش ترس به بچه ها داده که سریع بنویسید آگه جا موندید حق ندارید سوال بپرسید از بغل دستیتون بگیرید دختذم آوند خونه تا جواب ها ناقص نوشته بهش گفتم چرا به خانم نگفتید جاموندم گفت آگه بگویم دعوامون میکنه گفته از بغل دستی بگیرید، بغل دستیم هم جامونده بود، امروز رفتم مدرسه تا خانمش دیدم از درس زهرا پرسیدم گفت اصلا نه سوال میپرسه نه جواب میده بچه های کلاسشون هم همین بهم گفتن یکی از مامانای بچه های کلاسشون آومده بود داشت سروصدا میبرد که دخترم آومده گفته خانمم دعوامون کرده گفته با همین خط کش میخوای سرت بزنم، بعد دخترم گفت مامان اره فاطمه رو دعوا کرده و این حروف زده گفت مامان من از خانم میترسم گفتم خانمت گفته زهرا نه سوال میپرسه نه سوال جواب میده گفت مامان وقتی منو میبرد برا سوال یا پا تابلو دست و پاهام میترسه تو خونه ازش درسش میپرسم جواب میده ولی تو مدرسه نه میگه دست و پاهام میلرزه همه چی یادم میره خیلی نگرانشم نمیدونم چکار کنم، موقعی چهار سالش بود باباش متعصب هست که آهنگ گوش نده نوحه قبول داره اما ترانه نه، خیلی خالش دوست داره پیش خالش بود بعد خالش توی لب تابش آهنگ ناری ناری گذاشته بود یه دفعه باباش میرسه میبینه زهرا داره گوش میده دعوا بپا کرد لب تاب خالش زد زمین و زهرا کتک زد، توی خونه گاهگاهی دعوا میکنه چیز میشکونه و..،تا پارسال که با مامان و خالش رفتیم شیراز توی مسافر خونه بودیم بعد یه سالن برا نشستن داشت زهرا معرفت پایین یه کم مینشست رو مبلها بعد میومدم یه روز زهرا رفت کمی دیر آومده خالش گفت برم زهرا صدا بزنم رفت دید زهرا نیست سریع دنبالش رفت تا یه پسر بچه دستش گرفته گفته بیا بریم گفته نمایم گفت خوب بیا برات بستنی بگیرم بعد بیا اینم که بچه تا حالا من بهش نگفته بودم از این چیزها خدا بهمون رحم کرد خالش رفت و زود متوجه شد تا میخواست ببرش گرفتش برگردوند خالش نمیدونست باباش چطوریه تا آوند گفت خدا رحم کرد یکی میخواست زهرا رو بدزده باباش با لگد زدن تو شکم زهرا که شکم درد گرفت خالش بردش سریع دکتر عکس گرفتن گفت نشکسته و خودمم رو کتک زد و ناسزا گفت و... تو رو خدا کمکم کنید چکار کنم نگران دخترم هستم باباش هم این اخلاق داره رفته دکتر افسردگی دارو بهش داده و هومن داروها خودش میگیره میخوره باباش آدمی نیست با حرف و دکتر خوب بشه لطفاً راهنماییم کنید???? خودمم از لحاظ روحی داغون شدم همش به فکر بچه هام و درسشون هستم. و خواهرش امسال کلاس دوم دبستان هست کلاس اول دوبار خونده یعنی الان باید کلاس سوم باشه یک سال و نیمش بود ضربه مغزی شد از پله افتاد و شکر خدا خوبه ولی دارو میخوره زیر نظر متخصص اعصاب و روان هست داروی تشنج مصرف میکنه چون بعضی مواقع بچه ها رو میزنه دکتر بهش قرص داد بردمش تست iqداد آی کیوش گفت 78هست خیلی نگرانم مرگم آیا میتونه باسواد شه و کلاس بالاتر بره یا نه، نگران سوادشم آیا بچه با این آی کیو میتونه درسش تمام کنه؟ میگم جور نباشه عقب بیفته، چکار کنم که بتونه موفق بشه؟ خواهش میکنم. راهنماییم کنید آیا میتونه از پس کارهای خودش برباد و مثل بقیه بچه های همسن و سالش زندگی رو اداره کنه؟
سلام مشکل من چند وقته که داره خیلی ازارم میده،حدود یک سال یا بیشتر حتی...نمیدونم،حس میکنم روانم داره از هم میپاشه دیگه هیچ چیز بهم انرژی نمیده اگرم بده خیلی خیلی موقتیه حتی دوبار مسافرت رفتم اما توی هر دو حس خشونت و خستگی عجیبی داشتم که باعث شد مسافرت برای بقیه هم تلخ بشه،من همون لحظه ناراحت بودم اما پشیمون هم نشدم از کارای بدی که کردم،همش حس میکنم زندگی کردنم بیخوده و هرچی بقیه بهش اعتقاد دارن به نظرم پوچ و ساخته ی ذهن خودشونه،واقعا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم دیگه حتی نمیتونم درس بخونم انگار به نظرم بی فایده میاد،خواهش میکنم اگر میتونید کمکم کنید واقعا به کمک یکی احتیاج دارم شرایطم اصلا خوب نیست
سلام، دوتا دختر دارم که فاصله سنیشون یک سال هست، دختر بزرگم امسال کلاس چهارم دبستان هست امسال مدرسش عوض کردم چون پارسال راضی نبودم از خانمش اصلا نمی آوردش برا درس بعد موقعی که مراجعه میکردم مدرسه میگفت زهرا اصلا حواسش تو کلاس نیست اصلا سوال نمیپرسه سوال میپرسم اصلا دستش برا جواب دادن بلند نمیکنه امسال بردمش توی شهر خودم 5کیلومتر فاصله هست تا خونمون معلم امسالش ترس به بچه ها داده که سریع بنویسید آگه جا موندید حق ندارید سوال بپرسید از بغل دستیتون بگیرید دختذم آوند خونه تا جواب ها ناقص نوشته بهش گفتم چرا به خانم نگفتید جاموندم گفت آگه بگویم دعوامون میکنه گفته از بغل دستی بگیرید، بغل دستیم هم جامونده بود، امروز رفتم مدرسه تا خانمش دیدم از درس زهرا پرسیدم گفت اصلا نه سوال میپرسه نه جواب میده بچه های کلاسشون هم همین بهم گفتن یکی از مامانای بچه های کلاسشون آومده بود داشت سروصدا میبرد که دخترم آومده گفته خانمم دعوامون کرده گفته با همین خط کش میخوای سرت بزنم، بعد دخترم گفت مامان اره فاطمه رو دعوا کرده و این حروف زده گفت مامان من از خانم میترسم گفتم خانمت گفته زهرا نه سوال میپرسه نه سوال جواب میده گفت مامان وقتی منو میبرد برا سوال یا پا تابلو دست و پاهام میترسه تو خونه ازش درسش میپرسم جواب میده ولی تو مدرسه نه میگه دست و پاهام میلرزه همه چی یادم میره خیلی نگرانشم نمیدونم چکار کنم، موقعی چهار سالش بود باباش متعصب هست که آهنگ گوش نده نوحه قبول داره اما ترانه نه، خیلی خالش دوست داره پیش خالش بود بعد خالش توی لب تابش آهنگ ناری ناری گذاشته بود یه دفعه باباش میرسه میبینه زهرا داره گوش میده دعوا بپا کرد لب تاب خالش زد زمین و زهرا کتک زد، توی خونه گاهگاهی دعوا میکنه چیز میشکونه و..،تا پارسال که با مامان و خالش رفتیم شیراز توی مسافر خونه بودیم بعد یه سالن برا نشستن داشت زهرا معرفت پایین یه کم مینشست رو مبلها بعد میومدم یه روز زهرا رفت کمی دیر آومده خالش گفت برم زهرا صدا بزنم رفت دید زهرا نیست سریع دنبالش رفت تا یه پسر بچه دستش گرفته گفته بیا بریم گفته نمایم گفت خوب بیا برات بستنی بگیرم بعد بیا اینم که بچه تا حالا من بهش نگفته بودم از این چیزها خدا بهمون رحم کرد خالش رفت و زود متوجه شد تا میخواست ببرش گرفتش برگردوند خالش نمیدونست باباش چطوریه تا آوند گفت خدا رحم کرد یکی میخواست زهرا رو بدزده باباش با لگد زدن تو شکم زهرا که شکم درد گرفت خالش بردش سریع دکتر عکس گرفتن گفت نشکسته و خودمم رو کتک زد و ناسزا گفت و... تو رو خدا کمکم کنید چکار کنم نگران دخترم هستم باباش هم این اخلاق داره رفته دکتر افسردگی دارو بهش داده و هومن داروها خودش میگیره میخوره باباش آدمی نیست با حرف و دکتر خوب بشه لطفاً راهنماییم کنید???? خودمم از لحاظ روحی داغون شدم همش به فکر بچه هام و درسشون هستم
سلام.من تحت درمان افسردگی هستم وقتی مسافرت میرم حالم بدتر میشه مخصوصا تنهایی و مخصوصا اگر خسته هم بشم
سلام مادرم بیماری روحی دوقطبی جنون-افسردگی رو داره که تحت نظر پزشک هستش بعد از یه دوره اوت بیماری الان وضعیت روحی خوبی داره فقط مقدار خوابش زیاد شده و توانایی جسمی ایشون کم شده پزشک متخصص هم مسافرت تشریف دارن شبها پنج میلی گرم زولپیدم و نیم میلی گرم کلونازپام میگیره میتونم زولپیدم رو نصف بدم تا پزشکش برگرده
سلام ....من همیشه در زندگی دوس دارم عاشق زن وفرزند باشم ....وقتی مدت زیادی در کنارشان هستم دوست داشتنشان در وجودم کم میشود و وقتی به مسافرت یا انجام کاری چند روزه از اونها دور میسوم باز هم دلتنگ انها میشوم .....با وجو د دوست نداشتن رابطه دوست دختر داشتن ولی تحریک به این کار میشوم و این خود باعث کم لطفی و بی توجهی به همسر م میگردد که خودم هم خیلی ناراحت میشوم ....در ضمن این دوستی در حد تلفن وبرنامه های مجازی می باشد نه بیشتر ......از خالی شدن جیبم همیشه ترس و و واهمه دارم که باعث شده همیشه استرس داشته باشم...لطفا به طور کلی راهنماییم کنید مچکرم
با سلام مدتی است با دختری آشنا شده ام شدیدا به او احساس دارم اما او دارای مشکلاتی است که خودش از ابتدا به من گفته بود او دارای وسواس شدید است طوری که نسبت به خیس شدن خیلی حساس است همچنین دارای یک سندروم در زمان قاعدگی اش هست که دچار علایم ناراحتی و پرخاشگری میشود همچنین دارای افسردگی شدید هم هست اضطراب نیز زیاد او را می گیرد یک بار هم اقدام به خودکشی کرده و دارو نیز برای این استفاده میکند تا مدتی پیش فلووکسامین میخورد اگر اشتباه نکنم اما اینها گفته های او هست و من میخواهم دقیق بدانم مشکل اصلیش چیست و آیا درمان دارد یا نه علایمی که من دیده ام به این صورت است او گاهی احساس پوچی میکند درخواست مرگ میکند که کاش خدا مرا ببرد میگوید کلافه ام تحمل اطرافیانش را ندارد و میگوید کاش الان نبودند گوشه گیری میکند گاهی حتی من را که دوس دارد گاهی میگوید میخواهم تنها باشم پرخاشگر میشود و میخواهد دعوا راه بیندازد اما بعد از آن خیلی مهربان می آید و معذرت میخواهد و از دل ادم در می آورد تغییر شرایط او را بهم میریزد مثلا مسافرت رفتن اما وقتی که زندگی روال عادی را دارد او روحیه خوبی دارد گاهی میگوید در فصل پاییز هم روزها کوتاه می شود او افسردگیش اود میکند در بحث و مشاجره با هر کسی بعد از آن بهم میریزد و تو خودش فرو می ره با همه این موارد او فردی موفق و با احساس هست و دوست داشتنی این بهم ریختن حال دو سه بار بسته به شرایط در ماه اتفاق می افتد خیلی اهل رفت و آمد با افراد نیست دوست زیادی هم ندارد گاهی از تنفر نسبت به شخص خاصی حرف میزند که خودش میگوید تنفرش عادی نیست از مسایل جنسی هم کلا متنفره و بشدت فراری بنظر شما مشکل ایشون چیه و درمان چیه؟
سلام من مشکل خاصی تو زندگیم ندارم از پانیک هم ترسی ندارم همه جا میرم حتی مسافرت های دور ولی یک سال ونیم هست که پانیک دارم بهتر شدم ولی خوب نشدم در ضمن ششماه هست که داروی سراتلین مصرف میکنم
سلام یه مسافرت از خوزستان به مشهد داشتم با توجه به اینکه دیسک کمر دارم در طول راه گه گاهی صندلی های ماشین رو تا میکردم و می خوابیدم . یک روز بعد از رسیدن به مشهد یه قرص مترونیدازول خوردم که بعد از یک ساعت سر گیجه گرفتم .روز بعد حالم خیلی خراب شد تهوع سرگیجه شدید و سردرد و تا الان با این مشکل سخت دست و پنجه نرم میکنم .قرص بتا هستین مصرف میکنم کمی حالم بهتر میشود . ام آرای و نوار مغز و نوار گوش گرفتم همه سالم هستن .تور به خدا کمکم کنید خسته شدم
سلام دخترم 5سالشه.درحین مسافرت که توماشین خواب بودحالت تشنج بهش دست داداولش فکرکردم داره بالامیاره بعددیدم نههمین حین که حالت بالاآوردن بوددست وپا وانگشتان روجمع کرده سیاهی چشماش بالارفته وبیهوش شد.چندمدتی بودبی اشتهابودواون روزوروزهای قبل هم غذانخورده بودوپفک ایناخورده بود.نوارمغزگرفتیم سه جاروتیک کوچیک زده بودند دکتربراش شربت تگرتول دودرصدنوشته.سوال یک.اگه این شربت رواصلاندم کلا مشکلی پیش میاد؟؟؟؟چون نه سابقه تشنج داریم ونه تب وسرماخوردگی داشت.احتمال داره هیچی نخورده بودازاون باشه.نوارقلبش سالم بود.ام آرآی هنوزنوبتش نرسیده انجام بده.سوال 2.اگه شربتش روهم تادوسال بدم احتمال کاملاخوب شدنش چقدره؟؟؟؟؟ممنونم لطف میکنید جواب بدید.
سلام من دختر17 ماهه دارم که وقتی مسافرت میریم 1روز پس ازبرگشت دچارتب وتشنج میشه طی 3ماه دوباره اینجوری میشه خیلی نگرانم دارم سکته میکنم
بله متاسفانه .بچه ها و خودم افسرده هستیم .در خانه بسیار قدیمی زندگی میکنیم .اما آنها هرسال مسافرت تفریحی و مذهبی حتی به خارج کشور دارند .تغییرات دکوراسیون در خانه و محل زندگیشان میدهند .مثلا یخچال خانه ما برای جهیزیه 17 سال پیش من است .ولی برای آنها یخچال ساید بای ساید تهیه میکند .خواهر شوهرم 3 عدد گوشی در عرض یکسال گم کرده وهرباربرایش گوشی جدید تهیه کردند . متاسفانه گوشی من برای 5 سال است .اگر من بخواهم جدیدش رو برام بگیره میگوید تو داری .اونها حق مهمونی دادن دارن ولی من تو این 17 سال فقط سه بار پدرو مادرم رو دعوت کردم خونمون .اونها فقط نیان عید دیدنی و میرن .ومثل اینها .
سلام من زنی 38 ساله هستم واز اینکه بمیرم وکسانی به منزل من بیایین ومنزل من نامرتبت باشد میترسم من حتی به مسافرت هم میروم میگم شاید برنگردم همش احساس میکن، امروز میمیرم برای اون همش دلهره دارم دوست ندارم با کسی حرف بزنم دوست دارم خونه ساکت باشد من فقط وفقط تو خودم باشم هیچ کس رو دوست ندارم به زور با این واون حرف میزنم در ضمن من ازدواج کرده ام ویک دختر 16 ساله دارم
درمان بی خوابی بدون دارو (کلیک کنید)
اینجا باهوش تر میشوید!
عضویت در خبرنامه ثبت نام
ثبت نام شما با موفقیت انجام شد
در خبرنامه ما عضو بشید و دسترسی خودتون به اطلاعات جالب و جذاب رو راحت کنید. باقی کارها رو ما برای شما انجام میدیم. تنظیم خبرنامه خبرنامه سلامت خبرنامه مغز و اعصاب و روان خبرنامه زیبایی و تغذیه