منوی اصلی
نتیجه جستجوی مقالات "حافظه"
مشاهده مقالات بیشتر

پرسش‌وپاسخ

Question/Answer

سوالات خود پیرامون مسايل پزشکی را از سبزوسالم بپرسید. توضیحات بیشتر

جستجو در سوالات پزشکی و سلامت

باسلام.جناب دکتر مادر بنده مدت ۱۷ سال است سکته مغزی کرده وتا یکسال پیش حال عمومی نسبتا خوبی داشت از یکسال پیش حافظه او بیشاز حد کاهش یافته وحدود ۵ ماه است توانایی بدن اونسبتا کم شده به طوری که هروز یا یک روز در میان تعادل خود را از دست میدهد نمیتواند صحبت کند عمل بلع رابه خوبی نمیتواند انجام دهد از بینی ودهان ترشح وابریزش دارد بیخوابی شدید دارد ودر این حین بسیار داد وفریاد میکندگذشته وافرادی که فوت نموده اند را صدا میزند شنوایی بسیار کاهش یافته در ضمن ایشان دربستر میباشد وتوانایی تکان خوردن را نداردوقرصهای دی پیردامول وآ.اس.آ وآتنولول وتریامترین اچ وراینیتیدین را مصرف مینماید لطف بفرمایید برای ارامش ایشان وافزایش توانایی در حد تکان خوردن از چه دارویی استفاده نماییم
با سلام لطفا بفرمایید برای بهتر شدن حافظه چه راهکاری ارائه میدهید
سلام ب شما برای تقویت حافظه چه پیشنهادی دارید ، با تشکر
مادرم مدت 6ماه هست داروی ممانتین ودمنپزیل وسرترالین مصرف میکنه سن85سال ولی بعدازمصرف این داروهاازلحاظ حافظه کوتاه مدت خیلی بدتر شده قبلش اصلا اینطورنبودمیشه ازمصرف داروهاباشه
چگونه حافظه خودراافزایش دهیم
سلام برای افزایش حافظه چه کارهایی بایدانجام داد
با سلام برای تمرکز و زیاد شدن حافظه چه کارهایی باید انجام داد
دختر19ساله ای هستم که ازبچگی مبتلا به وسواس فکری و استرس ام و یک ساله که باخوردن دارو کمی درمان شدم، ومتاسفانه بدلیل ناآگاهی ازکودکی بمدت چندسال خودارضایی داشتم الان دوساله که کنارگذاشته شده ولی تاثیرشو الان توی زندگیم دارم میبینم، من حافظه ی خیلی قوی ای داشتم ولی الان اصلا نمیتونم کاریو درست انجام بدم و از انجام هرکاری بخصوص درس خوندن سریع خسته میشم،من باید چیکارکنم؟ ازاین وضع خیلی ناراحتم
سلام حافظه ام خیلی ضعیف شده همه چیزو فراموش میکنم چیکار کنم که حافظه ام قوی بشه
سلام ،من ی مدت خوابم زیاد شده بود الان دچار ضعف حافظه شدم چی کار کنم حافظه م بهتر بشه،باتشکر
چگونه حافظه ای فعال داشته باشیم خیلی فعال وچکارکنیم خسته نشیم
سلام من شب ها دیر خواب ام میاد چیکار باید بکنم و چطور حافظه ام را تقویت کنم چون مطالب رو زود فراموش می کنم
من یه مشکل دارم که خیلی ناراحتم و همیشه اضطراب دارم من وسواس داشتم بعد از زور ناراحتی توی سر خودم می زدم بعد الآن حافظم ضعیف شده الآن درس خوندنم خیلی طول می کشه هر روز سر این وضوع گریه می کنم بعد می گم ای کاش برگردم به گذشته ای کاش تو سر خودم نزده بودم تو رو خدا ازتون خواهش می کنم هر روز داره بدنم از درون به خاطر این موضوع می سوزه و همیشه اضطراب دارم?????? می خوام داروهم مصرف کنم تا حافظم برگرده به گذشته خواهش می شه لطفا یک مرکز عالی برای تقویت حافظه را در تهران بهم معرفی کنید.
ایا این طبیعی است که یک مرد پنجاه و سه ساله قوام فکری نداشته باشد و هر لحظه به یک فکر متفاوت و نامربوط به موضوعات قبلی در ذهنش ایجاد شود و به همین دلیل کم حافظه و هواس پرت بنظر بیاید
پسرم ۱۷سالشه المپیاد میخونه ساعات طولانی در مدرسه هست از ۷/۵ صبح تا۷/۵شب ،دارویی میخوام که هم برای رفع خستگی هم تقویت حافظه هم ویتامینهای ضروری بدنش تامین بشه در واقع مناسب سنش باشه چون اکثر داروها تقویت قوای جنس دارندلطف میکنید راهنماییم کنید.
تو رو خدا یکی کمکم کنه دارم از زور ناراحتی از بین می رم من دو سال پیش وسواس شست و شو داشتم بعد از زور ناراحتی تو سر خودم می زدم بعد این تو سر زدنم حساب کردم تا حالا 60 دفعه شده تو گذشته حافظم خیلی خوب بود جمله ها را چند بار می خوندم حفظ می شدم اما الآن خیلی طول می کشه تا درسای حفظی را حفظ کنم خیلی ساعت باید بخونم تا حفظ بشم همچنین گیراییمم ضعیف شده بعضی وقت ها سردرد هم دارم ممکنه از اثرات توی سر زدن باشه خواهش می کنم کمکم کنید هر روز سر این موضوع اضطراب دارم هر روز ناراحتم و گریه می کنم می دونم شاید احمقانه باشه اما بعضی وقتا افکار خودکشی به سرم می زنه. آیا راهی هست که بتونم حافظه را به حالت اول برگردونم خواهش می کنم کمکم کنید راه چاره را بهم نشوند بدید جواب سوالما کامل بدید. دارم از پشیمونی می میرم خواهش می کنم کمکم کنید.
توضیح درباره کپسول استراموکس برای حافظه کودکان خوب است
سلام. آقا هستم و 32 سالمه. حدود دو ساله که از ضعف حافظه رنج میبرم. اما به تازگی بشدت ذهنم ضعیف شده و قدرت تمرکزم رو از دست دادم، بطوریکه حتی یک جمله ی کوچک را نمیتوام به ذهن بسپارم. خوابم هم بسیار سنگیم و عمیق است. هیچگونه سردرد یا ناراحتی عصبی هم ندارم. ممنونم از محبتتون.
سلام به پزشک محترم من از کودکی همیشه روزی نبود که پدر و مادرم با هم دعوا نکنند سر مسائل چرت و پرت باهم دعوای لحنی و فیزیکی شدید میکردن. من اون دعواها رو میدیدم و این نبود که برم تو اتاقم و به کار دیگری مشغول بشم , میرفتم اون دعواها رو تا آخر میدیدم و خودم رو آزرده میکردم و بسیار ناراحت میشدم و افسوس میخوردم. پدرم از کودکی (سن 4 سالگی به بعد) با من هم برخورد های شدیدی میکرد و به علت بیماری روانی خاص خودش بود که تمایلی رفتن به روانپزشک و درمان خودش نداشت. همیشه داد میزد و حتی من باهاش مهربانی هم میکردم اذیتم میکرد. کوچکترین کارهایی رو که انجام میدادم به شدت تنبیهم میکرد(در حد سیلی زدن های متعدد و پرت کردنم به در و دیوار) من به شدت ازرده میشدم و همیشه فکر و افسوس میخوردم این امر اعتماد به نفسم رو هم به شدت پایین می اورد چون هر کاری رو که میخواستم انجام بدم در این فکر بودم که با این کار پدرم این برخورد رو با من میکنه حتی اگر کار بدی هم نباشه. با این فکر کردن ها و افسوس خوردنا من در سن 6 یا 7 سالگی بود که متوجه تغییری در خودم شدم . به حواسپرتی دچار شده بودم و بعضی چیزها رو فراموش میکردم و دچار استرس و ناراحتی اعصاب شده بودم . برای این مشکل به روانپزشک رفتم و مشکل خودم رو گفتم کمی باهام صحبت کرد و داروی فلوکستین رو تجویز کرد . ولی مشکلات ادامه داشت و هیچ وقت تمامی نداشت گذشت و من به دوران راهنمایی رسیدم در این دوران بود که کمی کمبود حافظه رو تجربه کردم و بی برنامه شده بودم و کم حوصله; حوصله ی فکر کردن نداشتم و کمی ادم عجولی شده بودم. بعد از این دوران مشکل اساسی از جایی شروع شد که در اواخر دوران اول دبیرستان بود که مشکل روانی جدیدی رو تجربه کردم . مشکلی که در شروع کمی خفیف بود ولی به مرور زمان جدی شد. زمانی بود که هنگام توجه به سخنان معلم با ان مواجه شدم; با عنوانی و با مثال شرح میدهم . / ((مشکل و اختلال در حافظه کوتاه مدت و تمرکز و تحلیل و پردازش مطالب در حدود 4 الی 6 ثانیه بعد از گوش دادن )) هنگام توجه به سخنان استاد که اوایل شروع مشکلم بود این مشکل برایم به وجود نیومد اول فهمیدم که استاد درس رو با لحن عامیانه (نه پیچیده که نفهمم) توضیح میداد . جمله ی اول رو میفهمیدم , جمله ی دوم که میرفت جمله ی قبلی رو فراموش میکردم مشکل من بعد از مدتی کم کم جدی تر شد و هنگام توجه حتی به حرف های عامیانه مشکل دیرهضمی در من بوجود امد و توجه به حرف و یا خواندن کتاب سخت ترین کار برای من شد. خیلی حواسپرت هم بودم , به صدای مچ مچ هنگام خوردن غذا , خمیازه کشیدن و... هم حساس بودم; مشکلم روز به روز بدتر میشد . این مشکلاتی بود که با ضبط کردن و چند بار گوش دادن و یا چند بار خواندن مطالب حل میشد و پشتکار و امید بالایی داشتم و به لطف خدا معدل و نتیجه ی خوبی هم میگرفتم ;تا اینکه دوران دانشگاه رو سپری میکنم الان مشکل جدیدی علاوه بر اون مشکل ها که برایم به وجود امده است اینکه((نمی توانم بر روی یک مسئله یا یک موضوع متمرکز شوم و تحلیل کنم چون در حد 5 ثانیه بعد فکرم از موضوع یا فکر مربوطه میپره و فراموش میکنم و دوباره بسختی فکر میکنم که به خاطر بیارم)) نمیتوانم تمرکز کنم وسواس شدید فکری هم منو آزار میده به علت این مشکلات ترم سومه (جدید) که در دانشگاه تحصیل میکنم و دو ترم پیش را با معدل پایینی که حتی روی گفتن به شما رو ندارم مشروط شدم . این مشکلات را بدون هیچ گونه اغراقی و کاملا صادقانه بیان میکنم لطفا یه راه حلی برایم مطرح کنین و مشکلم و نوع درمان را بهم بگین ممنون میشم.
سلام من درس میخونم برای آزمونهای قضاوت ووکالت میخام بدونم چه راهکاری برای بهبودحافظه ازنظرعلم پزشکی وجودداره ممنون
سرگیجه . وزوز گوش. احساس تپش گوش .تیرکشیدن چشم چپ. عدم تعادل. سردرد . همیشه خوابم میاد . همیشه خسته هستم . لرزش دست . لرزش سر . احساس می کنم سر به جلو و عقب تکان داده می شود . حافظه ام دچار مشکل شده است . اصلا دوست ندارم صحبت کنم- به نور و صدا حساس سده ام.
در حال حاضر من یه پسر 27 ساله و مجرد هستم.سالیان زیادی هست با مشکل افسردگی طی کردم و میکنم.پیش روانپزشک و دکتر اعصاب هم زیاد رفتم یه دوره درمان موقت شدم اما باز اثر نداشت چون من یه مشکل و مریضی ناشناخته خیلی خیلی خیلی اساسی دارم که تا درمان نشه این افسردگیم تا اخر عمر باهام هست.نمیدونم برای رفع این مشکلم به کجا باید مراجعه کنم حتی اسم بیماریم هم نمیدونم چیه شاید یه بیماری جدید ولاعلاج باشه.یه بیماری که اسمشم نمیدونم تا لااقل با یه سرچ تو اینترنت دربارش بیشتر بدونم و لااقل بدونم به کجا مراجعه کنم تا اگه درمانی هست بهش رجوع کنم. جزییات بیماریم را براتون در زیر شرح میدم. ممنون میشم اگه اسم بیماریم رو میدونید بهم بگید و باید به کجا مراجعه کنم. 1.توی کارهام اصلا تمرکز لازم رو ندارم همش فکرم جای دیگری هست. 2.قدرت تحلیل و تفکر خیلی ضعیفی دارم. 3.قدرت بیان بسیار بسیار ضعیفی دارم تا انجا که خیلی وقتها نمیتونم منظور اصلی صحبتم را به بقیه بفهمونم. 4.قدرت یادگیریم به شدت کاهش یافته . 5.توی صحبت کردن با دوستانم اکثر اوقات دچار مشکل میشم خیلی از اوقات نمیتونم صحبتهای طرف مقابلم رو درک کنم و باید چند بار بهم بگه تا متوجه منظورش بشم. 6.وقتی یه فیلم رو میبینم اخر فیلم نمیتونم اتفاقاتی که توی فیلم افتاده رو برای دوستم تعریف کنم . 7.یک خستگی مفرط و بیش از اندازه در درونم احساس میکنم و بیشتر اوقات حوصله هیچکاری رو ندارم. 8.حتی اتفاقاتی که در حافظه بلند مدتم هم بود فراموش کردم خیلی برای خودم عجیبه. 9.نماز که میخونم پنجاه درصد اوقات نمیدونم رکعت چند هستم. 10.همیشه تنهایی در اتاقم رو با بودن در جمع حتی دوستان صمیمی , ترجیح میدم. 11.توی جمع های خانوادگی همیشه ساکت ترین عضو جمع هستم چون اصولا اصلا توانایی بیان مسیله ای رو ندارم و از طرفی اطلاعاتم هم ریست شده اند بخاطر همین سکوت میکنم نه اینکه دوست نداشته باشم حرف بزنم یا ترس داشته باشم. 12.بعضی اوقات که یه جمله ای رو میخام بگم توی جمله خیلی از لغات رو فراموش میکنم و بجاش مجبورم از کلمه "چیز" استفاده کنم. 13.اضطراب زیادی تو وجود خودم حس میکنم و اعصاب خوردی هم تا حدی دارم. 14.اگر بخواهم اتفاقات و خاطراتی که در طول روز برام تعریف کردند را بگم بیاد نمیارم .
سلام پیش دکترمجد رفتم داروی لورازپام و دلوکستین ۶۰ یک ماه خوردم زیاد فرقی نکردم برای اضطراب و کم حافظه بودن وتمرکوز وبد خابی وپیش دکتر دیگری رفتم داروی پرانول ۱۰ وآپو آلپراز و آسنترا ۵۰ و سرکو عل ۲۵ نصف شب زیاد خاب می بینم چکار کنم دکتر هم جواب نمی دهد
با سلام , من مدتیه که در کل سرم و چشمام احساس فشار دارم که همراه با کم شدن سطح حافظه و گاهی اوقات حالت تهوع و ضعف و خستگی میباشد, قبل از اینکه این حالتها برام بوجود بیاد به یک آنفولانزای شدید دچار شدم میخواستم بپرسم بیماری من چیست
با سلام و عرض خسته نباشید. بزارید رک و شفاف از مشکلی که برام چندسال پیش اتفاق افتاده بگم. در حال حاضر من یه پسر 27 ساله و مجرد هستم.سالیان زیادی هست با مشکل افسردگی طی کردم و میکنم.پیش روانپزشک و دکتر اعصاب هم زیاد رفتم یه دوره درمان موقت شدم اما باز اثر نداشت چون من یه مشکل و مریضی ناشناخته خیلی خیلی خیلی اساسی دارم که تا درمان نشه این افسردگیم تا اخر عمر باهام هست.نمیدونم برای رفع این مشکلم به کجا باید مراجعه کنم حتی اسم بیماریم هم نمیدونم چیه شاید یه بیماری جدید ولاعلاج باشه.یه بیماری که اسمشم نمیدونم تا لااقل با یه سرچ تو اینترنت دربارش بیشتر بدونم و لااقل بدونم به کجا مراجعه کنم تا اگه درمانی هست بهش رجوع کنم. جزییات بیماریم را براتون در زیر شرح میدم. ممنون میشم اگه اسم بیماریم رو میدونید بهم بگید و باید به کجا مراجعه کنم. 1.توی کارهام اصلا تمرکز لازم رو ندارم همش فکرم جای دیگری هست. 2.قدرت تحلیل و تفکر خیلی ضعیفی دارم. 3.قدرت بیان بسیار بسیار ضعیفی دارم تا انجا که خیلی وقتها نمیتونم منظور اصلی صحبتم را به بقیه بفهمونم. 4.قدرت یادگیریم به شدت کاهش یافته . 5.توی صحبت کردن با دوستانم اکثر اوقات دچار مشکل میشم خیلی از اوقات نمیتونم صحبتهای طرف مقابلم رو درک کنم و باید چند بار بهم بگه تا متوجه منظورش بشم. 6.وقتی یه فیلم رو میبینم اخر فیلم نمیتونم اتفاقاتی که توی فیلم افتاده رو برای دوستم تعریف کنم . 7.یک خستگی مفرط و بیش از اندازه در درونم احساس میکنم و بیشتر اوقات حوصله هیچکاری رو ندارم. 8.حتی اتفاقاتی که در حافظه بلند مدتم هم بود فراموش کردم خیلی برای خودم عجیبه. 9.نماز که میخونم پنجاه درصد اوقات نمیدونم رکعت چند هستم. 10.همیشه تنهایی در اتاقم رو با بودن در جمع حتی دوستان صمیمی , ترجیح میدم. 11.توی جمع های خانوادگی همیشه ساکت ترین عضو جمع هستم چون اصولا اصلا توانایی بیان مسیله ای رو ندارم و از طرفی اطلاعاتم هم ریست شده اند بخاطر همین سکوت میکنم نه اینکه دوست نداشته باشم حرف بزنم یا ترس داشته باشم. 12.بعضی اوقات که یه جمله ای رو میخام بگم توی جمله خیلی از لغات رو فراموش میکنم و بجاش مجبورم از کلمه "چیز" استفاده کنم. 13.اضطراب زیادی تو وجود خودم حس میکنم و اعصاب خوردی هم تا حدی دارم. 14.اگر بخواهم اتفاقات و خاطراتی که در طول روز برام تعریف کردند را بگم بیاد نمیارم . سعی کردم موارد بالا را با صراحت بهتون بگم.
باعرض سلام و ادب. چند سال پیش من میخورم زمین و حافظه کوتاه مدتم رو از دست میدم با مراجعه به دکتر مینو هاشمی فوق تخصص مغزو اعصاب با گفتار درمانی وتشخیص اینکه من افسردگی شدید دارم برام دپاکین و سیتالوپرام نوشتند خیلی خوب شده بودم تا امسال که دوباره همین طوری شدم و من ایشون رو پیدا نکردم به دلیل اینکه شرایط زندگیم فرق کرده من به دکتر دیگه ای مراجعه کردم و برام ریسپریدون 1 دپاکین 500 و سیتالو پرام 20 و سرترالین 50 تجویز شده بود. میخواستم بدونم بهترین زمان مصرف این داروهارو میخواستم و مقدار مصرف چون شرایط زندگیم فرق کرده بود مشکل مالی داشتم و یه یکماهی دارو هارو نخورده بودم الان خریدم و میخواستم راهنمایی کنید چطوری مصرف کنم چون اصلا یادم نیست. ممنون از کمکتون.من صبح ساعت 8 سرکارمیرم تا 11شب میخواستم با توجه به این شرایط نحوه مصرف رو بهم بگید ممنون.
چگونه حافظه وهوش خودم را تقویت کنم
با سلام مادر من یک پیرزن۹۱ ساله است و مدت دوماهه که منو درست نمیشناسه و به همه میگه محمدرضای اصلی بیرونه و این آقا که من باشم شبیه پسرش هستم. هر چی من و خواهر و برادر و خواهر زاده ها بهش میگیم اشتباه میکنی قبول نمیکنه. در ضمن فقط من با مادرم زندگی میکنم و سایرین هر هفته یا دوهفته یکبار مادرم رو میبینند،آیا مادرم اسکیزوفرنی داره؟ در ضمن پرت و پلا هم گاهی میگه و حافظه خوبی داره... ممنون میشم راهنمایی کنید
قرص افزايش حافظه و تمركز كدام است
سلام در ۳۵ سالگی برای افزایش حافظه از چه دارویی استفاده کنیم
برای تقویت حافظه کنکوری ها چه خوراکی هایی خیلی ضروریه و هر روز باید مصرف بشه
سلام من احساس فشار در سرم دارم،یه سرگیجه و عدم تعادل هم دارم،سطح هوش و حافظه و فهم و ادراکم هم کم شده و یه حالت منگی دارم. یه مشکل دید هم پیدا کردم ولی نه به شکل تاری دید بلکه باید روی یه جیز کاملا زوم کنم تا بفهمم چیه و چیزهای اطرافشو نمی بینم یا درکش نمیکنم یه همچین چیزی. به نظرتون چی میتونه باشه؟
سلام وقت بخیر بنده پس از کلاس پنجم دبستان که حافظه متوسط تا ضعیفی داشتم طی گذراندن تابستان ،در سال اول دبیرستان به شدت حافظه ام قوی شد به حدی که یک کتاب ۱۰۰ صفحه ای رو طی زمان تقریبا دو الی سه ساعت با تمام ویرگول و نقطه وصفحه کتاب و رنگ و اشغالی که ممکنه به صفحه چسبیده بود رو در خاطرم مثل یک عکس با کیفیت ذخیره میکردم آنچنان که پدرم میگفت من هیچ وقت ندیدم درس بخونی و همیشه شاگرد اول بودی البته پدرم نیز از بهره هوشی بالایی برخورداره به طوری که میتونه اتفاقات ۳۰ سال پیش رو و جزئیات یا متن و هر چیزی که خونده رو به یاد بیاره در فلان جلسه فلان فرد دقیقا چی گفته یا فلان نامه چی بوده و.... در اول دبیرستان بنده روند کاهش حافظه برام پیش اومد به حدی که پس از گذشت ۵ سال حتی راه برگشت به محل هتل یا مسافرخانه را که تقریبا نزدیک بود رو در یک شهر دیگر که مسافرت بودم فراموش میکردم حافظه ام از ۱۰۰ درصد مفید مثل یک نابغه که کم هستند به یک آدم کاملا بی حافظه تقریبا ۱۰ درصد نزول پیدا کرد تقریبا تمام داروهای اعصاب رو طی ۱۰ سال مصرف کردم،میگم تمام داروها را مصرف کردم چون از تعداد آنها در داروخانه و مکانیسم همه ی داروهای اعصاب اطلاعات کافی دارم طی این مدت حافظه ام به تقریبا ۴۰ درصد افزایش پیدا کرده ولی بازهم حفظ کردن سخت شده به علت مصرف همه ی داروها از جمله ضد افسردگی های سه و چهار حلقه ای ، اس اس ار ای، اس ان ار ای ، داروهای سایکوتیک کلاسیک و غیر، اورلپت و ضد صرع ، داروهای ضد اضطراب گابا، ایندرال و ریواستیگمین و دونپزیل.... حافظه ام بهتر نشده بلکه درمورد بعضی چیزها بدتر هم شده مثل اینکه دیگه تقریبا خواب نمیبینم شاید سالی یکبار و اگر اتفاقی امروز صبح بیافته و الان شب باشه من فکر میکنم این اتفاق هفته پیش افتاده این اوواخر با یک فوق تخصص اعصاب آشنا شدم که گفت خیلی از داروهایی که بهت دادن همه مشکلتو بدتر کردن و برای مثال بنده اضطراب درونی داشتم که با ایندرال و مثلا ماپروتیلین حل میشد من میگفتم من حافظم ال و بل بود من نابغه بودم و پزشکان به من آنتی سایکوز یا ضد صرع میدادن در نهایت این فوق تخصص واقعا اظهار تاسف کرد برای اون پزشکان و نهایتا این ۴۰ درصد بهبود هم زمان آشنایی با ایشون ایجاد شد ولی میگه که اصلی ترین علت بدتر شدن وضعیت حافظت مربوط به همون داروهای سایکو و اورلپته حالا موندم با این وضعیت چه کنم داستانی که از زندگیم تعریف کردم بدون اغراق و بدون هیچ گونه وهم است و همه با سند هست مثل صحبت دیگران درمورد من یا تمام لوح تقدیرهایی که دارم لطفا راهنمایی کنید
من در کودکی آدم خلاق و نابغه ای بودم همه بر من تحسین میگفتند و در بسیاری از زمینه ها همیشه اول بودم . اما زیاد نمیگم کودکی به موانع افت خلاقیت برخوردم مهم ترین موانع والدینم بودند من رو خیلی به اروم بودن وا میذاشتند. و نمیذاشتند فکر و خلاقیتم را بروز دهم و مثلا من 6 سالگی رو به خاطر دارم که یکروز مغازه نزدیک کوچه رفتم بستنی بخرم ابوی به شدت با من برخورد کردن کتک میزدن , زندانی تو اتاقم میکردن کار ندارم حتی والدینم با خودشون بسیار بسیار مشکل داشتن و همیشه با هم دعوا میکردند همیشه . اما یه روزی رو به خاطر دارم که به طرز فجیعانه ای با هم دعوا میکردند تا حد مشت زدن و اسیب دیدن . حالا من ادمی نبودم که برم سریع تو اتاقم و ولشون کنم میومدم دعوا رو میدیدم و بسیار ناراحت میشدم در طول این دوران افسردگی گرفتم و بسیار فکر میکردم ناگهان شوکی به من وارد شد و نمیدونم دیگه نمیتونستم خوشحال باشم و فکر میکردم ذهنم تاریک و افسرده شده این مشکل رو جدی نگرفتم و سال ها گذشت . مشکل حاد از زمانی بود که مشکلات بعد از این وقایع برایم پیش امد که من سوم راهنمایی بودم موقعی فهمیدم چرا استاد صحبت میکنه من دیرتر هضم و تحلیل میکنم و معنی هر کلمه ای که از دهان استاد خارج میشد رو دیرتر پردازش میکردم مشکل نمیدونم از کندی حافظه در به یاد آوردن معنی و مفهوم جمله یا هر کلمه بود یا چیز دیگه ای این مشکل رو با روانپزشک مطرح کردم و داروهای مختلفی رو مصرف کردم.تأثیری نداشت این مشکل بر روی قوه تمرکز و یادگیری تأثیر گذاشت و مجبور شدم MRI بگیرم که الحمدلله مشکلی نبود مشکل من فکریه دکتر . بسیار حواسپرت شده بودم همیشه چیزی رو جل میذاشتم و ... تا اینکه من دوران تحصیلات دانشگاه را طی میکنم مشکلم داره حادتر میشه مشکلات جدیدی برام پیش اومده نمیتونم به خوبی فکر کنم تصمیم بگیرم مادام تا به یک چیزی فکر میکنم سریع از ذهنم اون فکر میره و نمیتونم نگه دارم به سختی میتونم حتی یک عبارت رو به خاطر بسپارم. به خاطر این مشکلات احساس کمبودی دارم و به عبارتی هیچی بارم نیست دکتر خواهشا مشکل منو حل کنین من نمیتونم به اهدافم برسم اصلا نمیتونم از ته دل خوشحال باشم راه حلی رو برایم مطرح کنین
سلام جناب من ی پسر18ساله هستم با حافظه ای ن چندان زیاد برا درس خوندم اذیت میشم میخواستم ی دارو ی چیزی معرفی کنید که بهبود بشه و ذهن خوبی داشته باشم خیلیییی ها
خانم 33ساله هستم. در حال حاضر ماهی یکبار دچار پرش کل بدنم هنگام خوابیدن قبل از به خواب رفتن می شوم. در 17سالگی یک روز با تهوع و استفراغ بسیار شدید و جمع شدن انگشتان دستم و پرش شدید پلک هایم مواجه شدم که این حالت تا صبح ادامه داشت. روزهای بعدی دچار رنگ پریدگی بودم. تا اینکه نیمه شب که خواب بودم دچار تشنج شدم و خواهرم متوجه صدایم شده بود. لحظه ای که من را بیدار کردند و به بیمارستان انتقال دادند هیچ هوشیاری نداشتم می دیدم می شنیدم ولی درکی نداشتم کسی را نمی شناختم . قرص کاربامازپین تجویز شد 40روز بعد مجدد به همین صورت نیمه شب دچار حمله شدم. قرص کلونازپام اضافه شد. و دوز دارو بیشتر شد و اذیتم میکرد. بعد از هربار تشنج خیلی به عقب برگشتم و از نظر شناختی افت شدیدی کردم و سه روز پاهایم خم می شد و نتوانستم راه بروم . و در سرم احساس برق گرفتگی داشتم. ضعف حافظه، درد و کرختی در پاها که منجر به اختلال شدید در پاهایم شد. یکسال ادامه داشت. صرع دیگر تکرار نشد. سه سال دارو مصرف کردم. سالها طول کشید تا به حالت عادی از نظر اعصاب و حافظه برسم. بسیار افسرده و تحریک پذیر و مضطرب بودم. الان هم فقط مشکلم پرش عضلات کل بدن قبل از خواب عمیق هستم که بسیار آزار دهنده است و زود خسته میشوم.
سلام. با عرض خسته نباشی.حافظه من از کوچکی تا حالا ضیعف هست باید چگار کنم تا حافظم قوی بشه .حالا سن من 21سال هست لطفا کمکم کنید
اذان ظهر بود که نماز ظهر و عصر رو سریع خوندم، اونقدر سریع که هنوز اذان پخش میشد من نماز عصر رو هم شروع کردم و وقتی نمازم تموم شد واسه درس خوندن رفتم تو یه اتاق کوچیک. خیالم رفت و چیزی حدود 10 دقیقه برام زمان طول کشید که پدرم در اتاق رو باز کرد و گفت بیا دارن اذان میگن. من گفتم همین الان نماز خوندم و چشمم با پنجره افتاد که هوا تاریکه و این تایم برام حدود ده دقیقه طول کشید. شام خوردیم و خوابیدیم و من به ساعت نگاه کردم و متوجه شدم سال 4.5 صبحه. با ترس مامانم رو صدا زدم و گفتم من هنوز بیدارم. پدر و مادرم منو بردن درمانگاه و یه آرامبخش زدم و به روانپزشک ارجاع شدم. اون موقع دانشجوی یکی از دانشگاه های دولتی تهران بودم و حسابداری میخوندم. خیال میکردم اطرافیان گروهی اذیتم میکنند و هذیان داشتم. حدود یکسال دانشگاه نتونستم برم. داروهایی که برام طی این 10 سال تجویز شدند اینها بودند سیتالوپرام. کلردیازپوکساید. آلانزاپین. کلر پرومازین. ونلافاکسین. بیپریدین. نورتریپتیلین. کلومیپرامین. هالوپریدول. دپاکین "والپروات سدیم". ریسپریدون.بایووکسامین. پروپرانول. و داروهای دیگه که اسماشون رو یادم نیست. اون چند سال خیلی سخت بود تحمل کردن اون وضع برام؛ ولی گذشت. ذهنم میرفت روی مودهای مختلف و گاهی آکادمیک یا پلیسی یا مذهبی یا فلسفی یا عاشق میشدم.من متناسب با حالات روحیم جاهای مختلف میرفتم.مثلا مذهبی میشدم میرفتم حوزه دانشجویی و مسجد و اینجور جاها. ذهنم آکادمیک میشد میرفتم دانشگاه های مختلف و کتابخونه های مختلف. فلسفی میشد کتابای فلسفی میخوندم و ... . یه سری اتفاقات عجیب دوباره برام افتاد که بعدا فهمیدم چیزی توی غذام ریختن و هورمونهام دستکاری میشن. واحدهای ارشدم بجز پایان نامه تموم شده بود که همون ایام واسه کار رفتم تو یه دانشگاه، تو بخش مالی اونجا داروهای کنترل ذهن ریختن تو غذام و اتفاقات گذشته (یعنی ده سال قبل) مجددا عینا تکرار شدند برام. نمیدونم شاید شبیه سازیه بیماریم بود. چون اون دانشگاه زیر نظر سپاه بود و اونا رسما باهام اینکار رو کردند و آدمای موجهی بودند من توانایی اینکه بتونم شکایت کنم و به نتیجه برسم رو نمیدیدم و از ترس و شرم و ... و چون دوستام بودند تحمل کردم و گفتم شاید واقعا حق دارند. اصلا از سپاه نمیتونستم شکایت کنم. از پارسال که باهام اینکار رو کردند بهم نگفتند چکار کن و چه دارویی بخور که زودتر خوب بشی. تو اون تایم از طریق امواج، افکار و شیمی بدنم دستکاری میشد. الان یکساله که دردهام برگشتن و بشدت آسیب روحی دیدم و آبروم رفت. بخاطر این آبروم رفت که تحت تاثیر اون داروها مثل قبل هذیان میگفتم. دفعه قبلش یعنی 10 سال قبل هم که عینا مثل همین بار رقیق القلب شده بودم، چرت و پرت میگفتم ولی خودم بعدش میفهمیدم چون با بیرون هماهنگ نبود و سعی میکردم با کسی حرف نزنم اما اینبار تو محل کار خودشون باهام همراهی میکردن و من فکر میکردم طبیعیه. مثل آدمی که مریضه و هذیون میگه و اطرافیانش به اون هذیان گوش کنن و اون رو تایید کنن و خودشون تو هذیان گفتن همراهیش کنن. یقین دارم این دوبار به هم مرتبط میشن چون مشابه هم بودن. من یه آدم تا حدودی مذهبی بودم ولی یکساله کاملا بی اعتقاد شدم و حتی غسل هم نمیکنم و این اصلا براشون مهم نیست. خیلی رسمی اینکار رو کردند. ولی احتمالا بهانه هم از قبل برای کارشون ایجاد کردند. البته اگه با اون بهانه ها بشه به مردم آسیب زد باید همه مردم ایران رو اعدام کنند، چون من خیلی محافظه کار هم بودم. روانکاو یا روانپزشکی بهم معرفی کنید که حضورا بیام و بتونم بیشتر حرف بزنیم. 3 ترمه که پایان نامه ارشدم مونده و استاد پایان نامه سخت گیره. سنوات تحصیلیم تموم شده و مشموله خدمتم و طاقتم بشدت کم شده. روحم لجبازی میکنه و هر تلاشی رو بی فایده میدونم. چون بیگناه بودم و تا این حد بیرحمانه بهم آسیب زدن خیلی حس بدی بهم دست میده. تو زندگیم دنبال اشتباهی میگردم که بخاطر اون این کار رو باهام کردن. اصلا آدمه، اشتباه میکنه و بعدا جبران میکنه. خب آدم تو زندگیش اون هم تو کشوره ما که سرش رو بلند کنه گناه محسوب میشه بالاخره گناهایی داره ولی دلیل نیست که بیرحمانه بهش آسیب بزنن یا اینطوری قصاصش کنن. حداقل یه بچه ای که وضعیت زندگیش خوب نیست و شرایط جسمی و روحیه خوبی هم نداره و زندگیش در معرض تهدیده. خیلی بی رحم بودن. هر بار که یاد درسام میافتم و تایمی که عقب موندم ترس همه وجودم رو میگیره و حالم بد میشه. صبح ها که از خواب بیدار میشم هر روز بلا استثنا حالم وحشتناکه.درست مثل اوایل بیماریم.
سلام شوهرم ۴ماه پیش دل درد گرفت تمتم کارهای مربوط و سی تی اسکن و انودوسکوپی انجام داد در این بین حافظه اش را از دست داد و در خواب دچار تشنج شد به دکتر مغز و اعصاب مراجعه کردیم ام ار ای و نوار مغز گرفتن گفتند صرع داره دارو داد بهتر شد بعد از یک ماه حافظش برگشت مجدد بعد از ۲ماه دوباره شروع کرد به انجام کارهای عجیب و غریب مثل ادمهایی که انگار تو این دنیا نیستند که دکتر معالج گفت به متخصص اعصاب و روان مربو ط میشه چون مشکل جسمی نداره و هنوز تشخیص ندادند این بیماری چیست داروی ضد صرع و فولکستین تجویز کردند خیلی حرفهای فلسفی میزنه و از چیزهای که برای دیگران اتفاق افتاده ناراحت میشود میخاستم بپرسم این مشکل روحی هست در ضمن سر کار هم نمیتواند برود چون همه چی یادش میرود اصلا به تنهایی کاری نمیکند و خیلی میخوابد و تو خواب راه میرود
سلام و عرض ادب من پسری 28 ساله هستم مدتهاست که حافظه من بسیار ضعیف شده ,قدرت تکلم من کاهش پیدا کرده,قدرت تجزیه و تحلیل مسائل زندگی به شدت کاهش پیدا کرده , درحدی که من از عهده توضیح ساده ترین مسائل بر نمییام , در صورتی که من در گذشته یکی از رتبه های برتر کنکور بوده ام ,میخواستم بدونم دلیلش چیه ؟؟

آخرین ویدئو های پزشکی و سلامت

درمان بی خوابی بدون دارو (کلیک کنید)
اینجا باهوش تر میشوید!
عضویت در خبرنامه ثبت نام
ثبت نام شما با موفقیت انجام شد
در خبرنامه ما عضو بشید و دسترسی خودتون به اطلاعات جالب و جذاب رو راحت کنید. باقی کارها رو ما برای شما انجام میدیم. تنظیم خبرنامه خبرنامه سلامت خبرنامه مغز و اعصاب و روان خبرنامه زیبایی و تغذیه