منوی اصلی
نتیجه جستجوی مقالات "طلاق"
مشاهده مقالات بیشتر

پرسش‌وپاسخ

Question/Answer

سوالات خود پیرامون مسايل پزشکی را از سبزوسالم بپرسید. توضیحات بیشتر

جستجو در سوالات پزشکی و سلامت

سلام خسته نباشید من دختری بیستو چهار ساله هستم. با پسری شدم که یک سال از من کوچکتره. خیلی مادرش رو دوست داره و خواهرش طلاق گرفته و با خودشون زندگی میکنه. یک برادر دیگه هم داره که دانشجوئه این پسر و خواهر و مادر با پدرشون مشکل دارن ولی با هم زندگی میکنند. توی دوران دانشجویی به واسطه دوستم باهاش اشنا شدم و ایشون یک شهر دیگه هستن و راهمون دوره خیلی کم بهم زنگ میزنه وبیشتر چت میکنیم. من و ایشون خیلی با هم قهر و آشتی میکردیم تا حدی که من خسته شدم و بهش گفتم ازدواج کردم ولی فهمید که دروغ گفتم و دوباره اصرار داره که با هم باشیم. الان ایشون سرباز هستن و نمیدونم منتظرش بمونم یا نه. همش ناراحت هستم و تست دوقطبی دادم توی اینترنت و نوشته که شما دوقطبی شدید هستید. نمیدونم چیکار کنم توروخدا کمکم کنید
پدرم ازاوایل ازدواج سراغ مواد مخدر رفت (تریاک و شیره)الان 36سالشه وازبیستو چندسالگی شروع شد..درمان سرطانش تقریبا1سال در نه جلسه...میگه ب بهونه بری مثال باشگا میری ی جای دیگه ویا لازم نکرده بری بیرون ..من رسما یک زندانی هستم..من تاهرموقع یادمه این همینجوری بود..هیچوقت اخلاق خوبی نداره مگ اینکه موادشو زده باشه و بیادخونه...فقط دعوا میکنه ولی دست بلند نمیکنه..روانی..مامانم میگه اگه طلاق بگیرم مردم پشت سرمون حرف میزنن وهر یه تکه نونو روش صدتا اسم میزارن که از کجا اومده..میگه طلاقم بگیرم باز خودم باید برم سرکار فرقی ب حالمون نمیکنه ولی فرق میکنه اون موقع کسی نیس ک قیافشو ببینیم به گریه بیوفتیم و زجر بکشیم..و پدرم آواره میشه چون کسیو نداره ودلش میسوزه اما اونم خیلی خستس.ب نظرتون طلاق بگیره؟!
دارو الانزاپین و فلوکستین به شوهرم میدم بدای بد بینی ولی خیلی خوب شده وجلوگیری شد از طلاق حالا میخوام ببینم میتونم مدام بدم چون اگر نخوره دوباره اذیتم میکنه
بابام قبلش معتادبوددکار نمیکرد بعدم سرطان گرفت الانم سرطانش خوب شدع ت شهرداری کارمیکنه..گیر میدع بیرون نرو..اخلاقشم بدع..خسته شدیم..وضع مالی خرابه..طلاق بگیره مامانم ب نظرتون؟!
سالم نیما هستم.همسرم بکلی قید من را زده و مصمم هست که طلاق بگیرد و بعد از شش سال زندگی مشترک اکنون میگوید من را اشتباه انتخاب کرده و در تمام این سالها تظاهر به خوشبختی میکرده.آیا راهی برای باز گرداندن او ونجات زندگی مشترکمان هست؟
با سلام من بيست ساله كه متاهل هستم از اول متاهل بودنم مشگل زود انزالي داشتم همه راه هايي درمان رو رفتم ولي جواب نگرفتم رو به اعتياد اوردم اعتياد جواب داد ولي الان ٧ ساله پاكم واين مشگل زندگيمو داره به طلاق ميرسونه ازتون خواهش ميكنم كمكم كنيد حتي حاضرم عمل جراحي هم انجام بدم
باسلام من زن شوهرداری هستم چون شوهرم معتاده ولم کروش من با مردی زنش رو طلاق داده رابطه دارم دو سال هستش که رتبطه جنسی هم دارم مهر و محبتمون بینمون بیشتر شدش و قصط ازدواج بعد طلاق گرفتن شوهر اولم باهاش ازدواج کنم آیا گناه هستش یا ن آیا با رابطه جنسیمون اونم به گناه آلوده شدش یا فقط من گناه کردم
فردی رو خیلی دوس داشتم به مدت ۵سال چن بار نامزد‌کردم که فراموشش کنم اما به هم زدم مدتی بعد ازدواج کردم سال اول فکر کردم فراموشش کرده ام اما الان دوباره اینقد بهش فکر می‌کنم که حتی بعضی مواقع به خودکشی فکر می‌کنم راهنماییم کنید لطفا حتی چن روزه پامو کردم تو یه کفش که طلاق بگیرم البته مساله ای که از همسرم هم فهمیدم و سرد شدم این بود که متوجه شدم هر از گاهی تریاک مصرف میکنه و این داغونم کرد
پسری سی ساله ام.حدود ۱۵ساله به دلیل بیماری مثانه دچار بی اختیاری ادرارم که بدین دلیل به وسواس پاکی و نجسی هم مبتلا شده ام ولی در حد اینکه لباسم که نجس میشود حساسم و اذیت میشم و باید مدام تعویض کنم.حال جلسه خواستگاری پیش رو دارم. آیا موضوع وسواسم را به دختر بگویم یا نه؟چون اعضای خانواده میگن با حالت وسواست اگر ازدواج کنی آخرش منجر به طلاق میشود...
باسلام من یازده سال هستش با نردی زندگی میکنم که دیگه واقعا نمیتونم تحملش کنم بت دو فرزند ایشون معتادن هستن چند بار رفتن برای ترک کمپ ولی خوب نشدن باز مواد مصرف میکنن دیگه خرجمون رو نمیده بخدا ننیدونم چه کنم باشم یا طلاق بگیرم چه کنم
روانشناس ازدواج و طلاق در کرج
با سلام و تشکر ،،ازوقتی نوجوان بودم ،،دوست داشتم یه موقع هایی با خودم خلوت کنم و به صداهایی که توی ذهنم بود گوش بدم،،هرشب قبل خواب یه رمان کوتاه توی ذهنم تصور میکردم،،با خنده قهرمان کی خندیدم و با گریه اش گریه می کردم،،،در واقع قهرمان داستان خودک بودم،،،وداستان هم زندگی اینده من بود،،، هرشب داستان از رویاهای قشنگ و عشق دروعین،و خیانت و ترک کردن من،،تموم می شد ،،والان که ده سال پیش یک ازدواج اجباری و طلاق داشتم فوق العاده منزوی،،پرخاشگر،،زود عصبانی،،رویایی،،اینده نگری کردن،احساس شکست و نامیدی،،کابوس های شبانه ،،بیخوابی،،خودبرتری گاهی،،و تا چشمام رو میبندم دوباره همون داستان سرا شروع میکنه از اینده گفتن که هیچ وقت اتفاق نیوفتاد،،بدبین هم میشم،چند بار از درون منو تشویق به خودکشی هم کرده،،از این تنهایی هم رنج میبرم،،،من چیکار کنم که راحت شم از این خودی که درون منه؟چه دارویی مصرف کنم؟
با سلام و تشکر ،،ازوقتی نوجوان بودم ،،دوست داشتم یه موقع هایی با خودم خلوت کنم و به صداهایی که توی ذهنم بود گوش بدم،،هرشب قبل خواب یه رمان کوتاه توی ذهنم تصور میکردم،،با خنده قهرمان کی خندیدم و با گریه اش گریه می کردم،،،در واقع قهرمان داستان خودک بودم،،،وداستان هم زندگی اینده من بود،،، هرشب داستان از رویاهای قشنگ و عشق دروعین،و خیانت و ترک کردن من،،تموم می شد ،،والان که ده سال پیش یک ازدواج اجباری و طلاق داشتم فوق العاده منزوی،،پرخاشگر،،زود عصبانی،،رویایی،،اینده نگری کردن،احساس شکست و نامیدی،،کابوس های شبانه ،،بیخوابی،،خودبرتری گاهی،،و تا چشمام رو میبندم دوباره همون داستان سرا شروع میکنه از اینده گفتن که هیچ وقت اتفاق نیوفتاد،،بدبین هم میشم،چند بار از درون منو تشویق به خودکشی هم کرده،،از این تنهایی هم رنج میبرم،،،من چیکار کنم که راحت شم از این خودی که درون منه
سلام من خانمی هستم ۲۸ ساله و مدت ۲ سال از ازدواجم میگذرد ، من کودکی سختی داشتم ، پدری داشتم که اخلاق بسیار تندی داشت و کاملا خود رای بود ، مادرم را جلوی من و برادری که از خودم سه سال کوچکتر بود کتک میزد و ما از ترس به اتاق میرفتیم و گریه میکردیم ، همیشه پدر و مادرم با هم دعوا میکردند ، ما حتی نمیتوانستیم به پدرمان بگوییم نه ،کنترل تلوزیون دست پدرم بود و حتی جرات نداشتیم که فیلم مورد علافه خودمان را ببینیم ، پدرمان خیلی مراقب ما بود و تمام زندگی ما رو کنترل میکرد و هیچ حریم شخصی نداشتیم تا اینکه بزرگتر شدیم و شدت این حساسیت پدرم کمی کمتر شد ، اگر من به پدرم کوچکترین چیزی میگفتم که برخلاف میلش بود یا با کتک زدن و یا با توهین جواب من رو میداد ، من در شرکتی حسابداری میکردم و یک روز در نمایشگاه الکامپ با پسری آشنا شدم که از همه لحاظ خوب بود و من و اپن پسر با هم به مدت دو سال دوست بودیم و عاشق همدیگر شدیم و ازدواج کردیم ، مشکلات مالی و روحی خیلی زیادی داشتیم ، هزینه مالی سنگینی رو من و همسرم متحمل شدیم جوری که تا دو سال قسط میدادیم و به سختی زندگی میکردیم تو این مدت همسرم و من کار میکردیم و خیلی از هم دور شدیم ، من و همسرم تو عشق شهره خاص و عام بودیم ولی بعد دو سال به جایی رسیدیم که هیچ حسی به هم نداریم و سر کوچکترین مساعل با هم درگیر میشویم و بحث میکنیم ، همسر من هیچوقت نه به من توهین میکند نه کتک میزند حتی تو بحث ها ولی کم کم حرمت هامون هم شکسته شدن در بحث ها ، همسرم در دعوا ها به من میگوید که انقدر حساس نباش ، عشقمونو سر این چیزای ریز خراب نکن ولی من نمیتوانم خودم‌را کنترل کنم ، من مشکلات وسواسی زیادی دارم مثلا با شکستن وسیله ای واکنش شدید نشون میدم انگار که دنیا به پایان رسیده ، خیلی به پوست و ناخن خودم پیله میکنم و خودمو زخمی میکنم ،انگار باید همه چیزایی که میخوام و برنامه ریزی کردم پشت سر هم اجرا بشن و اگر این وسط یکیشون اجرا نشن کلا بهم میریزم ، به همسرم اگه یه سری کار بگم و یکیش انجام نشه همه چیز تو سرم خراب میشه و با کوچکترین چیزها تهدیدش میکنم به خود کشی و اینکه طلاق بگیریم از هم ، خیلی حساسم و کوچکترین چیز هارو بد برداشت میکنم ، شبا خیلی تو خواب میپرم ، همش خواب بد میبینم و خواب مادرمو میبینم که بابام داره کتکش میزنه خفش میکنه ، و قلبم درد میگیره و از خواب میپرم ، مادرم برام خیلی عزیزه و اگه از دست بدمش میمیرم ، رفتار مادر شوهرم جوریه که میفهمم که اصلا منو دوست نداره مثل پدرم که میفهمیدم برادرمو بیشتر دوست داره در حالی که با اون هم تقریبا رفتارش مثل من بود ، دو ماه مادر شوهرم به خواطر تعمیرات خونه با ما زندگی کردم و نهایت احترام را به مادر شوهرم گذاشتم ولی اون اصلا تشکر خشک و خالی هم از من نکرد ، من احساس میکنم هیچکس منو درک نمیکنه و تنهام ، خیلی شوهرمو با اخلاقم اذیت میکنم و با اخلاقش خیلیاذیت میشم ، دوست دارم خودمو بکشم و از این شرایط راحت بشم ، من دو نفر عاشق رو میبینم که زندگیشون خوبه و عاشقن احساس خفگی میکنم ، من همه چیزمو از دست دادم ، تو زندگیم همیشه اتفاقای بد میوفته پشت سر هم اتفاقایی که خیلی ناراحت کننده هست ، انگار زندگیم طلسم شده ، پیش مشاور و روانشناس هم رفتم ولی کارایی که بهم گفت انجام بدم روم تاثیری نمیزاره انگار که باید با کمک قرص خودمو درست کنم ، خواستم بدونم راهکار شما چیست؟ ، ممنون
. سلام دختر ۲۵ ساله هستم در مراسم خواستگاری وقتی با طرف مقابل خواستم صحبت کنم چیزای گفت که خیلی تعجب کردم گفت دوست ندارم که درس بخونی من لیسانس طراحی دوخت دارم تو خونه خیاطی می کنم.اجازه نمی دم که بری سر کار اجازه نمی دم که بری کلاس هر کلاسی که باشه چه هنری چه ورزشی برو از مامانم بافتنی یاد بگیر.اصلا موافق کار کردن خانوما نیستم گفتند پسره گفت منم دوست دارم بیشینم تو خونه یکی بهم بده بخورم کار نرم حقوق خانم یا اقا به نظر شما برابره من گفتم نه ولی فرست نداد گفت بله همین طورم هست اقایون حقوقشون دوبرابر خانوماست مثل دیه که از خانوما نصف اقایونه گفت من دوست دارم حرف حرف خودم باشه. من گفتم من یه مدت بدون چادر بودم که گفت اگه می گفتی الانم بی چادرم من پامیشدم می رفتم حق نداری بیرون ارایش کنی گفت که خیلی مذهبیه .من گفتم من خانوادم را خیلی دوست دارم و نمی تونم ازشون خیلی فاصله بگیرم گفت با وجود اینکه کارش تو شهر خودمه گفت شاید من گفتم بریم یه استان دیگه شاید نتونی چندین ماه بری خونه بابات من زن زندگی می خوام می خوام صبح که میرم کار تا شب که میام تو خونه باشی و من بتونم بهت اعتماد کنم. پسر گفت من خیلی باخانوادم می رم و میام با داداشم شریکم و همه چیزمون با هم نصف می شه .از بچه صحبت کرد و گفت منم دوست دارم بچه زیاد داشته باشم ولی تو این دوره زمونه با این گرونی نمی شه زیاد بچه داشت ادم از پس خرجش بر نمیاد من داداشم سندرم داونه در ابتدای صحبتم از داداشم گفتم اینکه خیلی دوسش دارم ازش جدا نمی شم یکم از داداشم پرسید گفتم احتمال اینکه منم بچه دار بشم بچم سندرم داون باشه هست بیشتر از بقیه چون تو فامیلمون بازم بچه های داون هست گفت خوب برو ازمایش ژنتیک. با وجود اینکه وضعیت مالی خیلی خیلی خوبی داشتند هم خودش و هم پدرش اما مدام تو حرفاش چیزای می گفت که انگار چیزی ندارن. خیلی لهجه داشت گفت من ایجوری حرف می زنم گفتم نوع لهجه کاری به خوبی و بدی نداره هر کسی ویژگی داره منم پدرم ترک ه خودم ترکم .ترک و لر فرقی نداره خوبی به این چیزا نیست فورا بهش برخورد و گفت نه تو ترک نیستی مامانت فارسه مامان باباتم فارس بوده پس نگو ترکی خیلی بدش میومد که بگه مثلا زنش ترک باشه یا اینکه اومده خواستگاری یه ترک خانواده ایشون یکم با هامون فامیله از طرف مادری و نوه عموم عروسشون.پسره ۳۴ سالش بود و ۴یا ۵ سال پیش با دختر عمه ش عقد کرد و سر مهریه همسر سابقش و اینکه ایشون کار می کرده طلاقش داده و مهریه ایشونرا هم بهش ندادن البته اینا را بعد از اینکه خواستگاری اومد متوجه شدم و اینکه خانواده همسر سابقش چند بار اومدن و گفتند دوباره با هم ازدواج کنن شاید این به خاطر طرز فرهنگ خانواده هامون باشه که دیگه خواستگاری یه دختر مطلقه با زور می رن و خیلی پسر دوست هستند نمی زارن پسراشون تو خونه کاری بکنن در جواب به ایشون گفتم باشه یکم فکر کنم اگه همون لحظه می گفتم نه یکم برام مشکل پیش میومد به خاطر طرز فکر خانوادهامون‌.دو روز بعداز خواستگاری زنگ زدم و به مادرش گفتم که مخالف هستم و با خیلی مسائل که گفتند کنار نمیام پسره خیلی تا حالا خواستگاری رفته مامانش خیلی باهام بد حرف زد ولی دوباره بعداز چند روز یکی از فامیل های مشترکمون زنگ زد و خواستگاری را مطرح کرد من دوباره جواب نه دادم خیلی خیلی از طرف خانواده مادری اذیتم می کنن مادر بزرگم خیلی باهام بد شده چون خیلی دوست داشت که من با اون اقا ازدواج کنم خانوادشون خیلی پولدار بودن ولی به نظرم اصلا طرز فکر مناسبی نداشت انگار می خواست یه برده بگیره که همش گوش به فرمان باشه مذهبی بودن و خدا را قبول داشتنشم فقط با نماز و روزه می دانست.الان ۳ ماه از اون خواستگاری افتضاح می گذره ولی من هنوز استرس دارم همش یاد اون شب میوفتم که چطور اجازه دادم به شخصی این طوری باهام صحبت کنه همش تپش قلب می گیرم شبا با کابوس اون شب از خواب می پرم و گاهی بعدش گریه می کنم از کل اون خانواده اون پسر و خانواده مادیم بدم میاد وقتی می بینمشون حالم خیلی بد می شه استرس می گیرم عرق سرد می کنم حس بیهوش شدن بهم می ده لطفا بگید چطور می تونم با این مسئله کنار بیام ممنون از وقتی که برامو می گزارید
سلام امیدوارم بتونیدکمکم کنید، مدت 4سال ازدواج کردم ویه پسر2ساله دارم، تواین مدتی که دارم باشوهرم زندگی میکنم خیلی سختی هارومتحمل شدم ازهمون اول تابه امروز که ازسمت خانواده شوهرم که بابی محلی وبی احترامی باهام برخوردمیکردن وبعدازکلی تلاش بخاطرزندگیم سعی کردم وهمه چیزوتحمل کردم اززمانیم که بچه دارشدم روزب روز زندگیم داره بدترمیشه شوهرم اصلاثبات اخلاقی نداره توهمه کارهام دخالت میکنه مخالفت میکنه بشدت ازخانوادم دوری میکنه یروز رفتارش باهام خوبه بامهربونی صحبت میکنه وبرعکس روزبعد اصلا بهم نگاهم نمیکنه وقتیم اعتراض میکنم بخاطررفتارش منومقصرمیکنه که من تغییر رفتارمیدم ومن فقط نگران بچم هستم چون طفلکی فشارسنگینی روش هست و زمانی که شیطونی میکنه بخاطر فشارسنگین ناراحتی اعصاب مجبورمیشم تنبیهش کنم وبعدخودمم میشینم بحال خودمو بچم گریه میکنم الان دیگه فقط به مردن فکرمیکنم چون راه دیگه ای واسه ارامش روح وروانم سراغ ندارم، همسرم میدونه که من خودم هم بچه بحران بودم هم طلاق ولی بااین حال بازم من موردشکنجه وازار روحی قرارمیده، عاجزانه ازتون خواهش میکنم راهنماییم کنید چیکارکنم خداخیرتون بده.
سلام. جوانی ۳۰ ساله هستم . ازدواج داشتم . بخاطر بیکاری همه چیزمو از دست دادم . همسرم که خیلی دوسش داشتم ازم طلاق گرفت . دیگه به آخر خط رسیدم مغزم بهم فرمون نمیده . فقط به سه چیز فکر میکنم اول همسرم . دوم خودکشی و یا یه تصادف سوری . آه در بساط ندارم . چند وقت دیگه عیده . کجا برم پیش کی برم گدایی بکنم . پول یه لباسم ندارم . فقط بهم بگین آمپول لیدوکایین دور زانوم بزنم میتونم یه تصادف سوری انجام بدم درد نداره . یک بار دیگه ازتون سوال کردم ولی چیزی نگفتین . بخدا دارم از غصه می ترکم . حتی قرص برنجم گرفتم که خودمو بکشم . تورو خدا بهم بگین . شرمنده که زیاد نوشتم
باسلام من یک مرد متاهل هستم وشش سال هست که ازدواج کردم فرزندی ندارم اما نزدیک به ۲سال هست که رابطه زناشویی بین من وهمسرم نیست مثل دوتا آدم غریبه باهم رفتار میکنیم همدیگه رو دوست داریم اما نمیدونم چرا باهم تفاهم نداریم وهمدیگه رو درک نمیکنیم بیشتر مشکلات از خودم هست قبول میکنم ولی نمیدونم چطوری باید زندگی خوب دوبارمونو بدست بیاریم وهمش حرف طلاق رو میزنیم از شما خواهش میکنم تورو بقران کمکون کنید زندگیمون ازهم پاشیده نشه وضع مالی خوبی ندارم بای حقوق کارگری زندگی میکنم اما خدارو شکر خانمم توقعی نیست وانتظار فقط یک زندگی خوبو داره اخلاقم باهاش خوب نیست هروقت بیرون بریم جلوی مردم باصدای بلند باهاش حرف میزنم وضایعش میکنم اما بازم تحمام میکنه تورو خدا کمکم کنید زندگیمو دوست دارم نمیخوام زنمو زندگیمو ازدست بدم با تشکر
سلام زنی به شوهرش ی دروغ داده بعد از هم جدا شدن نه اینکه طلاق گرفتن جدا زندگی میکنند چن ماهی، اوایلش مرده نمیذاشت ارتباط داشته باشن اما بعد دوباره ارتباط برقرار کرد از جانب زنش، زنه بهش گفت موافقت کن باهم باشیم خودمو بهت ثابت میکنم مرده گفت ذهنم خیلی خرابه البته همو خیلی دوست دارن،حرف آخر مرده این بود که مرده بهش گفت من ديگه راضی نمیشم همچنین کاری کنم که باهم باشیم باید به توافق برسیم یانه؟ جای امیدواری هست که باهم باشن باتوجه به حرفهایی مرده ومنظورش از حرف آخرش چه بود لطفا واضح راهنمایی کتید؟چون تو شرایط خیلی بدی هستن الان. متشکرم
با سلام دوران عقد ونامزدی مشکلات زیادی با همسرم داشت تا جایی که کار به دادگاه و طلاق کشید ولی با رفتن پیش مشاوره باهم ازدواج کردیم ولی الان با گذشت هفده سال من نتونستم اون موضوع رو فراموش کنم و همیشه یه اظطراب و نگرانی دارم البته شوهرم خیلی ادم خوبیه،ولی از لحاظ عاطفی خیلی سرد برخورد میکنه تا جایی که من تا الان نتونستم اون رفتار رو فراموش کنم،و این باعث به بوجودآمدن دائمی اضطراب در من میشه و همیشه دردهای عصبی دارم ،میشه بگید چکار کنم که گذشت اذیتم نکنه،
سلام من دو پسر ۲۴ و۲۰ ساله دارم هردو بیماری دوقطبی دارند به هیچعنوان به پزشک مراجعه نمیکنن خیلی بد خلق عصبی وافسرده هستند درضمن بچه طلاق هم هستن اطفا کمک کنید
سلام علیکم.خسته نباشید بنده مرد، متاهل،۳۸سال سن دارم ،ازدواج خیلی زود بدون هیچ گونه تحقیق و مناسب بودن شرایط سنی همسرم و تمامی فاکتورهای لازم جهت زندگی مشترک،نا آرام بودن ۱۶سال زندگی، چنددفعه تاپای طلاق آمدن از یکطرف اما مهمتر ازهمه ۴بارورشکستگی اینجانب در شغل وکارآزاد ومنجرشدن به تراز۲۰۰میلیونی منفی درزندگی بالفعل با مراجعه به روانپزشک صددرصد بیش فعالی رو تشخیص دادند اما فقط درمان دارویی رو تجویز کردند که متاسفانه بعداز ۲سال فقط استرسم رو تا حدی کم کرده ، حالا میخواهم ازصفر شروع کنم زندگی ام رو بسازم اما اعتماد به نفسم بسیار پایین و نمی‌دانم از میان ۳ حرفه ای که دارم کدام گزینه رو برای استارت شروع کنم با سابقه ترین حرفه ام مدیریت درفروش بوده اما نفرت انگیزترین نیز برایم میباشد و همچنین راهنمایی بفرمایید که جهت درمان قطعی چه باید بکنم باتشکر .
با یک فرد دوقطبی ۴۰ سال تازه طلاق گرفته که شروع به خرج کردن پول کرده و هر لحظه ممکنه تمام دارایی اش را از دست بده چکار باید کرد. به حرف هیچکس هم گوش نمیده
من از شوهرم خوشم نمیاد و دو فرزند دارم میخوام ازش جدا بشم دلم جای دیگه ای بنده نمیتونم با شوهرم بسازم نمیدونم چه کنم میخوام طلاق بگیرما ولی دلم پیشع بچهامه کا آیندشون چه بشه نمیدونم چه کنم خواهش میکنم کمکم کنید
سلام هنوز یک سال نشده که طلاق گرفتم الان خواستگار دارم به نظر شما درست است که به این زودی تصمیم به ازدواج بگیرم در ضمن دختری هستم ۲۰ ساله
با درود خدمت عزیزان و تشکر از شما دست اندر کاران من فرد36ساله ای هستم بچه طلاق هستم ز 9سالگی بعد از ثانحه ای چشمهام صدمه دید شدید و از کار افتاده شدم و از جانب پدر مادر که هر کدوم ی وری هستن مورد بی مهری شدید قرار گرفتم در کودکی ناخن میجویدم و ادامه داشت الان بعضا انگشتانم را درحد قطع شدن گاز میگیرم عصبانیتهای انی بهم دست میده و گوشت میخرم ومیبینم اب دهنم راه میفته تا چاغو میبینم فکرو خیال برم میداره ترسناک و تصورات بدی عین کشتن پدر مادر یا کس دیگه که باهاش مشکلی داشته باشم وو حمله میکنن بهم احساس میکنم دایما زیر نظرم و خانمم که مثلا سرک میکشه دزدکی واقعا عصبی میشم شدید گوشهام صوت میزنه صدای داد فریاد پدر مادرم در کودکی در فضای مغزم میپیچه . انی عصبی میشم کلا از ایران متنفر شدم از مردم وخودم و فقط میخام برم جای دیگه . کلا کسی رو ندارم و خانمم که بهم گیر بده کجی و یا فلانی عصبی میشم شدید در شکستم وسایل پرت کردم تنهایی هم هر از گاهی شده درودیوارو مشت میزنم و در زبانم با خودم میحرفم و بدو بیرا میگم به کسی یا چیزی . دوست دارم کسی باهام کار نداشته باشه بلد نیستن چه جوری باهام حرف بزنن میکوبن انگار توی سرم .توی حموم هر از گاهیومیخونم هر از گاهی هم گریه میکنم پیش همکارهاتونم خاستم برم ولی مالی ضعیفم نشده فقط میخام برم جای دور پیش انسانهایی که زیر زره بین نزارنم . فراموشی هم گرفتم لحظه ای شدم . لطفا کمک و یا راهنمایی کنید با تشکر بهنام
درمان افسردگی طلاق واز دست دادن پدر
سلام ببخشیدمن دوسال شیشه مصرف میکردم ورابطه جنسی زیادی داشته ام والان ۷سال میشه شیشه روکنارگذاشته ام ولی الان هم فراموشی گرفتم هم اینکه میخوام بارداربشم ولی هرکاری میکنم نمیشه...قبلا ازدواج کردم ویه بچه دارم ده سال پیش طلاق گرفتم والان دوساله ازدواج کردم
سلام. آقایی هستم چهل و پنج ساله. حدود چهارده سال است ازدواج کردم و در این مدت یک روز خوش در زندگی نداشتم. خانومم بسیار بد دهن و عصبی است و اصلا نميشه یک کلمه باهاش حرف زد. دوازده سال پیش خواستم جدا بشم که متاسفانه خانمم باردار بود و به خاطر بچه کاری نکردم. الان پسرم دوازده ساله است. واقعا نمی تونم ديگه. به بچه مدام فحاشی می کنه. مدام کتکش می زنه. هر شبم گریه هست. تا اسم طلاق میارم ميگه جلو بچه خودمو میکشم اگر طلاقم بدی. می ترسم يه بلایی سر خودش بیاره بچه آسیب ببينه. تا حالا چند بار روانشناس و روانپزشک بردمش فایده نداشته اصلا. نمی دونم واقعا چکار کنم. نه جدا ميشه و نه تغییری می کنه لطفا کمکم کنید
باسلام دخترمن یکسال هست که ازدواج کرده ابراز میکرد که خیلی دخترم را دوست داردوبین ما هیچ اختلافی نبود تا اینکه اول که مهر رفت دانشگاه دیگر نیامد ونه ومادر پدرش هم اصلا نه تماسی گرفتن ونه به هیچکس اجازه تماس نداد جواب پیامهای دخترم را نمیداد وعکس پروفایلش هم یک هواپیما با کلمه freeگذاشته بود و دخترم که رفته بود منزلشون گفته بود بهش نه احساسی داره ونه باهم تفاهمی دارند و وقتی ما رفتیم منزلشون میگفت ستاره من را کنترل میکند مثلا امده تو درمانگاه که دندونش راپر کنه به این بهانه میخواسته من را کنترل کند(او دندانپزشک است سال 5) ومیگفت که دخترم کنترلینگ است البته چندین باراشاره کرد که وسواس فکری دارد به هر حال الان سه ماه است از این جریان میگذرد ودر این مدت ما تلاش کردیم دو بار پیش مشاور رفتیم وحرف او یک کلام طلاق است نفهمیدم ودلیل قانع کننده ندیدمم برای جدایی ما زنگ میزدیم خیلی کوچکی میکردیم ولی پدرش میگفت من تو کار بچه هام دخالت نمیکنم وهیچ قدمی جلونمیگذاشتن ایا وسواس فکری میتونه نقشی تو این جریان داشته باشد
سلام.من جوان 27 ساله هستم.چندماهی است ک با خانمی اشنا شدم.این خانم ب گفته ی خودش ب دلیل سنتی بودن پدر و مادر 3 سال سن شناسنامه ای بزرگتر است.و یک بار هم ازدواج کرده و بدلیل اخلاق بد همسرش جدا شده است،و 7 سال بدنبال طلاق گرفتن بوده. من به این خانم خیلی زیاد مشکوکم و خیلی سوالات مختلف میپرسم. ایا ما با هم میتونیم زندگی تشکیل بدم؟؟؟راه حل رفع شک چیه؟
سلام و عرض ادب بنده قبلا از شما مشاوره گرفته ام و این بار دوم هست که از مشاورین خوب شما سوال می پرسم. بنده قریب به ده ماه هست که ازدواج کرده ام و همسرم بسیار سردمزاج هست و اختلال نعوذ دارد، پیرو نظر شما به دکتر سینا قاسمی مراجعه کردیم و ایشون هم فرمودند این مشکل ریشه در روح و روان همسرم دارد، اما مشکل من و همسرم در این موضوع خلاصه نمی شود ایشان بسیار به مادرشان بسیار وابسته هستند به طوریکه ساعت ها بنده رو تنها گذاشته و نزد ایشان می روند، اگر مادر ایشان به بنده حرفی بزنند ایشان نه تنها مادرشان را مقصر نمی دانند که حتی بنده رو مقصر می بینند، همسر من اصلا طرز برخورد با یک زن را بلد نیستند و حتی آمادگی ازدواج را نداشته اند، اما خلاصه مطلب اینکه الان هیچ حرمتی بین من و همسرم وجود ندارد و از آنجا که همسرم بر این امر واقف هستن که من آدم طلاق نیستم خیلی بنده رو تهدید به طلاق می کنن و در دعواهای اخیر با جدیت تمام گفته اند که تصمیم شان برای طلاق جدی است. من با مشکلات موجود شادی و نشاط دوره مجردی خود را از دست داده ام و به وسواس عملی شدید در نجاست و پاک مبتلا شده ام به گونه ای که هرگاه به لحاظ فکری آشفته هستم فکر نجاست و پاکی وسایل پیرامونم بمن امان نمی دهد. با شرح خلاصه ای از مشکلاتم ممنون می شوم بنده رو راهنمایی بفرمائید و برای مشکل وسواسم و مشکلات موجود در زندگی ام یک روانشناس خوب به بنده معرفی بفرمایید و آیا زوج درمانی بنده رو در حل مشکلات زندگی ام موثر هست یا نه؟؟
درمان اضطراب بعد از طلاق
در اسلام چند بجز طلاق چند همسري هم راه حل مي باشد و همسر من تمايل به طلاق ندارد. كدام راه اسلامي را تجويز مي فرمائيد؛ طلاق يا ازدواج دوم را؟ وقتي كه همسرم بخاطر بچه ها راضي به طلاق نيست. من خلاء عشقي خود را چگونه پر نمايم؟!
سلام .مدتی است که خانمم نسبت به من بی تفاوت وحتی از من مطنفر شده .و مدام میگوید که میخاهد تنها باشد و زندگیه انفرادی و آزاد را تجربه کند و از من طلاق میخاهد.لطفا بند را راهنمیی کنید برایه حفظ زندگی مشترک.
سلام خواهری دارم که دچار بیماری وسواس فکری عملی میباشد ایشون ۳۹سال سن دارند در ۳۶سالگی بایک مردی که ۵سال از خودش کوچکتر بودویک دختر هم داشت ازدواج کرد ما سه خواهر هستیم در طول دوران مجردییمان به دلیل فکرهای مزاحم ومنفی خواهرمان راه هیچ خواستگاری نمیدادیم واز همه مردها میترسیدیم بلاخره من که از همه کوچکتر بودم تصمیم به ازدواج گرفتم واز شر خواهرم رهایی یافتم اما در دوران باردارییم که خیلی حالم بد بود مجبور بودم بیشتر ساعاتم رادر خانه پدرم بسر ببرم اما هرروز خواهرم از سر حسادت فتنه انگیزی وجنگ راه میانداخت ایشون با حرفهای نفوذ گذار منفی اش باعث شده بود خواهر دیگرم که از همه زیباتر ومهربانتر ودارای تحصیلات بود سنش بالا رود ودر اخراز سر ناچار با سن بالا،بامردی بر خلاف میلش ازدواج کند تا اینکه مادرم مصمم شد وبه خواهرم گفت یا باید بری سرکار یا ازدواج کنی وخواهرم ترس از رفتن به سرکاربا اولین خواستگاری که به خانه راه داده بود چشمانش را بست وازدواج کرد خواهرم نه سرکار میرفت ونه حاضر میشد ازدواج کند هرکسی می امد بهانه ای میگرفت وبه خاطر رفتارهای زشت وبهانه جویش هرروز در خانه ما جنگ ودعوا بود هر خصوصیات زشتی که فکر کنید ایشون دارند جلو غریبه ها مظلوم وساکت اما در خانه سلطه گر وظالم است والان هم چند ماهی است که بچه دوساله وشوهرش را رها کرده ومثل همیشه با بهانه هایش دادخواست طلاق داده ودردر خانه پدرم که رحمت خدار رفته وهیچ گونه ارث ومستمری برای مادرم به جا نگذاشته،سنگر گرفته وما هم جرات نداریم به خاطر حرفها ورفتارهایش پا انجا گذاریم شب وروز نفرین همه میکند ومی گوید شماها باعث این ازدواج من شدیید خواهرم درخانه شوهرش با دختر ۸ساله شوهرش سازگار نبود وبیشتر به خاطر اون زندگیش رو رها کرد حالا هم انگار میخاد زور مارو دربیاره که این رفتارهای زشت در مورد زندگیش نشون میده هر چی نصیحتش میکنیم راه خودش میره مادرم از دستش خیلی پیر شده بهش میگیم تو بیماری فکری عملی داری برو دکتر روانپزشکی تا خوب بشی میگه خودت دیونه ای ایشون بارها برای هرکاری دستهایش را میشوید همش قدم میزند وذکر میگوید بیرون که میخاد بره سه ساعت طول میکشه اماده بشه شدیدا از جواب دادن به ادم ها میترسه به جز خانوادهاش حتی نمیتونه دوکلام با شوهرش حرف بزند بسیار منزوی است دوماه دوماه از خانه بیرون نمیره که مبادا کسی اورانبیند افت تحصیلی شدید داشت به طوری که هرسال تجدید میاورد ودودیپلم ناقص اگر با فردی روبه رو شدطوری رفتار مظلومانه میکند که طرف فکر میکند چقدر خوب ومظلوم است همچنین او در هیچ کاری مارا پشتیبانی نمکند وکاری هم میکند که در ان ورطه فرو رویم بعد از رفتن ان فرد بسیار غیبتش میکند واز او بد میگوید بسیار حسود ولجباز وکینه توزوانتقام گیر وتتبل ودروغگو وخبر بر وبی نظم است مثل بچه دوساله میماند اصلافکر اینده اش نیست وغصه نمیخورد حالا ما با این زن ۳۹ساله چه کنیم زندگی رو برایمان تلخ کرده میخاد مثل خواهر دیگرم که فعلا بچه نداره ومن که یک بچه دارم ازاد ورها باشد وهیچ مسولی نداشته باشدودر خانه پدرم یک گوشه بنشیندوهیچ کس هم انجانرودتورو خدا من را راهنمایی کنید ممنون ومتشکرم
سلام باخانمم مشکل دادگاه وطلاق داشتم وخانمم خیلی جاهاتوفامیل بی حرمتی به من وخواهرومادروخانوادم کرد وفشارهای زیادی بهمون اورد وخردم کرد ولی بعداازچندماه باکوچیک کردن خودم صلح کردیم واومدیم سرزندگیمون ولی خیلی سواستفاده گرو پر رو شده وحرمت نگه نمیداره وتهدیدبه جدایی میکنه وهیچگونه ارتباطی هم باخانوادم نداره ونمیگره حتی اسمشونم نمیاره متنفره ازشون.البته این تنفردوطرفه شده بعدازجریان طلاقمون متاسفانه باردارهم شده.ولی یه شک دارم اونم اینه که بارداریش دوهفته بیشتراز شبیه که برگشتیم پیش هم یعنی شب لقاباحساب من باید۴۸روزباشه ولی ۶۲روزه،میگه ازشب پریودی حساب میکنن ولی پریودی پیش من نبوده قهربوده.متشکرم ازتون
سلام مدتهاست بین من وهمسرم طلاق عاطفی حکمرانی میکنه هرچقدرهم تلاش برای ازبین بردنش میکنم بیفایده است لطفا راهنمایی بفرمایید متشکرم
سلام خسته نباشید مشکل من خیانت پی در پی همسرم است و دو ساله با یک خانم بیوه در ارتباط هست هر کاری میکنم از این خانم جدا نمیشه ضمنا من دوتا پسر ۱۱ ساله و ۲ ساله دارم . و بخاطر اینها نمیتوانم طلاق بگیرم به کمکتون نیاز دارم از لحاظ روحی اصلا خوب نیستم نمی دونم چکار کنم
سلام من قبلا نامزد داشتم الان دوساله طلاق گرفتم تو این دوسال دنبال کسی نرفتم نیازمو با دیدن فیلمای سکسی برآورده میکنم که بعدش میشه خودارضاعی چیکار کنم که این کارو ترک کنم با ازدواج حل میشه یا ن با دارو خوردن تورو خدا کمکم کنین

آخرین ویدئو های پزشکی و سلامت

آخرین تست های سلامتی

درمان بی خوابی بدون دارو (کلیک کنید)
اینجا باهوش تر میشوید!
عضویت در خبرنامه ثبت نام
ثبت نام شما با موفقیت انجام شد
در خبرنامه ما عضو بشید و دسترسی خودتون به اطلاعات جالب و جذاب رو راحت کنید. باقی کارها رو ما برای شما انجام میدیم. تنظیم خبرنامه خبرنامه سلامت خبرنامه مغز و اعصاب و روان خبرنامه زیبایی و تغذیه